۱۳۸۸ مرداد ۱۲, دوشنبه

در سلولهاي مخوف زندانهاي جمهوري اسلامي

پخش اخبار جعلي از اعترافات جعلي در دادگاه جعلي كه با قانون جعلي و توسط قاضي و دادستان جعلي برگزار شده، در يك خبرگزاري جعلي بنام فارس، نشان از اوج انحرافات عميق حكومت جعلي اسلامي از همه موازين اخلاقي و ديني و انساني است.

در سلولهاي مخوف زندانهاي جمهوري اسلامي، كه من در آستانه دوم خرداد 76 سه روز ميهمان(!) يكي از آنها بوده ام، شكنجه گران آدمي را از خوردن آب ، غذا، هوا، اخبار بيرون، و حتي از داشتن كمترين آرمش و سكوت و خواب نيز محروم مي كنند. غذايم را با پول خودم مي خريدند! يك ساندويچ كالباس واقعا" خشك با نان بيات و سه برابر قيمت! و تازه نصف همان را هم سربازها بين راه «ناخنك» مي زدند و مي خوردند و بقيه اش را مي انداختند داخل سلول و در را مي بستند! روي يك موكت خشك مي خوابيدم و بايد پاهايم را از ديوار بالا مي بردم تا در آن سلول يك متري بتوان خوابيد! با اين حال، تا چشمم گرم مي شد، در آهني سلول با لگد بازجو باز مي شد و او صندلي دسته دارش را مي كوفت جلوي من و مي گفت:«خب! اعتراف كن!»

آن روزها بازجويم بدنبال اعتراف گيري براي اين «توهّم» بود كه در ستاد انتخاباتي آقاي خاتمي، فساد اخلاقي حاكم است و فاحشه ها در آنجا با مسئولان ستاد روابط غيرافلاطوني دارند و چه و چه مي كردند! گفت:«در اين زمنيه اعتراف كن و بنويس!» از بازجو پرسيدم:« واقعا" اينطور بوده؟ اي نامردا! چرا منو خبر نمي كردن؟ چرا منو مي پيچون كه برم دنبال خبرنگاري و خودشون تنهايي...؟ خب شما كه اين چيزا رو مي دونيد بگيد اونجا ديگه چه خبرايي بوده؟!» بازجوي جوان خشمگين شد و هجوم آورد مرا بزند! گفتم: «خب! حالا يه مهلتي بده ببينم! شايد يه چيزايي يادم بياد!» بازجو رفت تا ساعتي بعد كه دم صبح شده بود و چشمم گرم خواب و دوباره آمد كه «خب! حالا يادت اومد؟» گفتم:«والله نه! ولي خيلي از دست بچه ها عصبانيم كه چرا تك خوري مي كردن!» گفت:« تازه خبر نداري! جاسوسي هم ميكردي! از جاسوسيت بگو!» گفتم:« اه! جاسوسي واسه كي؟» گفت:«پس اينا چيه؟» و چند صفحه پرينت شده از ديسكتهايي را نشانم داد كه تماما" آرشيو خبرهاي سفرهاي انتخاباتي آقاي خاتمي بود و چون نرم افزار «ورد» نداشتند، كلمات و اخبار به شكل يك سري علامت و شكل و مربع چاپ شده بودند! با نهايت بلاهت گفت:« اينا رمز هستن! ما خودمون فهميديم تو جاسوس آمريكا بودي!» فايده نداشت اين ابله را توجيه كنم. قبلش براي دو قاضي و بازجوي ديگر، توضيح داده بودم كه اگر متن اين اخبار رسمي را در يك نرم افزار ديگري غير از «ورد» چاپ كنيد، كلمه ها تبديل به همين شكلها مي شوند كه شما فكر مي كنيد «عامت رمز!» هستند. حالا اين بازجو دنبال اين بود كه به او اقرار كنم چقدر پول از «دشمن» گرفته ام؟ تا گفت «دشمن» فهميدم اين تكيه كلام «آقا»ست و تا اين بازجوي جوان حرف آقا را با اعتراف گيري از من ثابت نكند، نمي تواند به بزرگترهايش ثابت كند «ولايت پذيري» بالايي دارد و لياقت پيشرفت دارد!

در آن سه روز، در يك سلول انفرادي يك متري و دربسته محبوس بودم و در تمام طول شبانه روز، نوار نوحه يكي از مداحان بدصدا (حداديان يا منصورارضي! يا ارزي!؟) را در راهرو سلولها پخش مي كردند. آن نوحه را با ولوم بالا صدها بار تكرار مي كردند و «لوپ» مي زدند تا نه بشود فكري كرد و نه بتوان روحيه خود را بازسازي كرد.آنقدر پخش مي شود كه تنها آرزو و تنها آرمان(!) فرد زنداني، ديگر نه دموكراسي و آزادي و حق و عدالت، بلكه فقط و فقط «خفه شدن» صداي آن مداح بدصدا است!

آن بازداشت به سه روز نكشيد و مرا با كفالت آزاد كردند. اما حالا اقرار مي كنم اگر مدت بازداشتم بجاي سه روز، سي روز مي شد، ممكن بود مجبور شوم به همان چيزهايي كه بازجوي وحشي ام مي خواست اعتراف كنم و نوشته هايش را عينا" بنويسم و امضا كنم. «آدم، آدم است!» و مقاومت جسمي و روحي آدمها هم سقفي دارد و آنها در شكستن آدمها استادند! به خاطر اينكه پايبند به هيچ موازين انساني نيستند

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر