۱۳۸۸ مرداد ۱۳, سه‌شنبه

انقلاب نکردیم که خون بریزند

چهارشنبه ۳۱ تير ۱۳۸۸

انقلاب نکردیم که خون بریزند


پس از انقلاب به ياد ماندني بهمن ماه 1357ملت ايران و به منظور احياء و پاسداري از حقوق مردم نجيب اين سرزمين قرار شد:

• حكومت مردم سالار باشد
• ميزان رأي ملت باشد
• به كمك مردم، توي دهن دولت‌هاي فاقد مشروعيت زده شود
• بند بند قانون اساسي بدون كم و كاست به اجرا درآيد
• نيروي انتظامي و نيروهاي مسلح در كنار مردم و حافظ مال و جان آنان باشند
• اجتماعات مسالمت آميز جزء حقوق مسلم مردم باشد
• روزنامه‌ها و مطبوعات آزادي كامل داشته باشند تا مردم بتوانند از طريق آن آزادانه بر نحوه كار مسئولين انتقاد كنند
• صدا و سيما با مردم صادق باشد و به مردم درس راست گوئي و درست انديشي بدهد و بزرگترين دانشگاه باشد

• قرار شد........

آيا حقيقتاً چنين شد؟ چرا كار ما به اينجا كشيد كه در كمتر ا ز سه دهه سوگوارانه شاهد ريخته شدن خون جوانان معصوم و بي‌گناهمان باشيم ؟ چرا دانشجويان عزيز و دختران و پسران پاك انديش و نگران ما بايد بي‌دليل مورد حمله وحشيانه قرار گرفته و راهي سياه چالها شوند؟ به كدام دليل ملتي كه هنوز خستگي يك انقلاب بزرگ را به تن دارد بايد اين همه زنداني سياسي داشته باشد؟ چه كساني مسئول اين جفاها در حق اين ملت شريف حق جو هستند؟ و چه راهي براي مردم باقي مانده است تا بتوانند خواست‌هاي مشروع خود را بيان كنند! مگر مردم ايران چه مي‌خواهند؟ آيا شعار "دروغ ممنوع" از زيباترين و مسالمت آميزترين و خداپسندانه ترين شعارها نيست؟ و حمل اين شعار توسط جوانان پر شور و با كمال و پاكدل ما يك افتخار بزرگ و يك جهش بلند اخلاقي در جامعه‌اي متأثر از انواع بداخلاقي ها بشمار نمي‌رود؟

من به عنوان يك خدمتگزار ناچيز و عاشق مردم اين سرزمين و ايران عزيز و ميليونها نفر مانند من درد و فرياد مان را به كجا ببريم و اين همه كج روي‌ها را در چنين مدتي كوتاه چگونه توجيه كنيم؟

با توجه به مسائل ايجاد شده به نظر مي‌رسد براي جلب اعتماد عمومي و حل مشكلات موجود ، حكومت بايد صادقانه و با درستي و شفافيت با مردم روبرو شود و از اين همه بيدادگري و گستاخي و بي‌ادبي كه در حق مردم به ويژه جوانان رشيد و آگاه و افتخارآفرين كه صاحبان اصلي اين ديارند انجام شده است، پوزش بخواهد و با دلجوئي از خانواده‌هاي محترمي كه عزيزشان را از دست داده‌اند و آزاد كردن بي‌قيد و شرط زندانيان سياسي و دانشجويان در بند و تأمين حقوق ذكر شده در قانون اساسي زمينه‌اي فراهم كند تا در سايه بزرگواري و دريادلي مردم بتواند به حيات سياسي خود ادامه دهد و در جهت تحقق اهداف ياد شده گام بردارد.



منبع: نوروز

دکتر ايرج فاضل

درباره ماجرای کشف چهار صندوق رای

سه شنبه ۳۰ تير ۱۳۸۸

درباره ماجرای کشف چهار صندوق رای


آقای ابراهیم عزیزی، فرماندار محترم شیراز


با سلام

در آغاز تکلیف یک چیز را بهتر است روشن کنم. من به "زندگی ام، شغلم و آینده ام" علاقه دارم. "آزادی" را می ستایم و به آن "عشق" می ورزم.

آقای فرماندار، حدود سه هفته است که از انتشار خبر کشف چهار صندوق رای در کتابخانه نیمه ساخته شیراز می گذرد. در این مدت من تحت فشار بودم که سکوت کنم اما واقعا دلیل آن را نمی فهمیدم. من تنها یک روزنامه نگار هستم، نه یک مبارز یا فعال سیاسی.

آنچه را هم که روز چهارشنبه 10 تیر از ماجرای مشاهده چهار صندوق رای در وبلاگم گذاشتم تنها بر اساس وظیفه حرفه ای خبر رسانی بود و نه چیزی دیگر. وبلاگ یک فضای شخصی است با این حال اما من سخنان شما و دیگر مسئولان شیراز را درباره این چهار صندوق در وبلاگم گذاشتم تا نشان دهم وظیفه حرفه ای خبررسانی را بر اساس سه اصل "دقت، بی طرفی و انصاف" انجام می دهم.

جناب عالی اما روز شنبه 20 تیر در جلسه شورای اداری شیراز، اخلاق را نادیده گرفتید و انتشار خبر چهار صندوق را "احمقانه و رذیلانه"خواندید. آیا لحظه ای به این حرف خود فکر کردید؟

آقای عزیزی، معیار شما برای "احمقانه و رذیلانه" دانستن یک خبر چیست؟ دست کم من که حدود یک دهه است در عرصه مطبوعات کار می کنم هنوز تعریفی از خبر احمقانه ندیده ام. البته تا این لحظه در کتاب های روزنامه نگاری نیز چنین چیزی تعریف نشده است. شما خبری را که به آن علاقه ای ندارید، نمی توانید "احمقانه" بخوانید و انتشار آن را "جوسازی" بدانید.

فرماندار محترم، شما روزی که لباس سپاه پاسداران را از تن خارج کردید و به حکم دولت محمود احمدی نژاد وارد فرمانداری شیراز شدید، باید به این نیز می اندیشیدید که یک شهر، پادگان نیست. می دانم و به خوبی هم می دانم که در دوران جنگ هشت ساله ایران و عراق، در نقش مسئول تخریب "تیپ احمد بن موسی و لشکر 19 فجر"، شجاعت و رشادت ها به خرج داده اید. در زمان جنگ با اینکه در سنین کودکی به سر می بردم اما به خوبی در یاد دارم جوانانی را که خود را برای رفتن به میدان جنگ آماده می کردند و مدتی بعد، جسدشان بود که بازمی گشت و روی دستان مردم تشییع می شد.

در همه جای دنیا چه افرادی که در راه دفاع از میهن جان داده اند و چه آنان که در این راه زنده مانده اند، مورد احترام هستند. اما رنج های شما در دوران جنگ نباید سبب شود که خود را "حق" بپندارید و دیگران را "باطل" و از موضع سرزنش کردن با آن ها سخن بگویید.

من جوانی هستم که یک زندگی بدون دردسر و آرامش آرزویم است. می خواهم حرفه ام را که روزنامه نگاری است بدون ترس و لرز انجام دهم. نه آنکه چنان فضایی ایجاد شود که از فردا هراسناک باشم.

شما اما در این سه هفته از موضع قدرت، مرا به "جوسازی، انتشار خبر احمقانه و رذیلانه و بازی کردن با حیثیت ملت" متهم کرده اید. سیل اتهامات شما سبب شد که درباره ماجرای صندوق ها بیشتر تحقیق کنم تا برای جناب عالی ثابت شود که ریشه خبر چهار صندوق رای نه تنها بر اساس گفته شما "جوسازی، احمقانه و رذیلانه و و بازی کردن با حیثیت ملت" نبوده، بلکه درست بر عکس، خبری "معتبر، دقیق و منصفانه و بر اساس واقعیات" بوده است.

آقای عزیزی، در جلسه شورای اداری شیراز، گفته اید که صندوق های موجود در کتابخانه مرکزی شیراز بر اساس قانون به عنوان "یادگار تاریخی" نگه داری می شوند. شما اما پیش تر این صندوق ها را جزو "اسناد ملی" نامیده بودید. بین یادگار تاریخی و سند ملی تفاوت وجود دارد. بالاخره این صندوق ها سند ملی هستند یا یادگار تاریخی؟

گفته اید که این صندوق ها بر اساس "قانون" در کتابخانه شیراز نگه داری می شوند اما کدام قانون؟ من قانون انتخابات شوراها، مجلس شورای اسلامی و مجلس خبرگان رهبری و آیین نامه های اجرایی آن را "زیر و رو" کردم اما در این قوانین تاکید شده بود که پس از پایان انتخابات، تعرفه ها باید "امحا" شوند. هیچ استثنایی هم وجود نداشت. شما از کدام قانون سخن می گویید؟

از سویی دیگر خبرگزاری دولتی ایرنا روز چهارشنبه 10 تیر در گفت و گو با فردی به نام "علی اکبر صفی پور" که او را به عنوان مدیر مرکز اسناد ملی فارس معرفی کرد، گزارش داد که این چهار صندوق بر اساس "ماده های 77 و 88 آیین نامه اجرایی قانون انتخابات مجلس شورای اسلامی و نیز تبصره های ذیل آن و ماده 62 آیین نامه اجرایی قانون انتخابات مجلس خبرگان رهبری" در کتابخانه مرکزی شیراز نگه داری می شوند.

این مواد از قانون چنین می گویند.


یکم - آیین نامه اجرایی قانون انتخابات مجلس شورای اسلامی:

ماده 77- فرمانداران و بخشداران حوزه های فرعی اقلیت های دینی، بلافاصله پس از وصول متن آگهی نتیجه انتخابات از فرمانداران مراكز حوزه های انتخابیه اقلیت های دینی، به منظور اطلاع اقلیت دینی مربوط نسبت به انتشار آن در مهلت مقرر در حوزه های فرعی شهرستان یا بخش اقدام خواهند نمود.

ماده 88- فرمانداران و بخشداران مراكز حوزه های انتخابیه موظفند پس از وصول دستور وزارت كشور مبنی بر امحای تعرفه و برگ های رأی مصرف شده انتخابات مجلس شورای اسلامی با حضور اعضای هیأت اجرایی و حتی الامكان هیأت نظارت مركز حوزه انتخابیه نسبت به امحای تعرفه و برگ های رأی مصرف شده انتخابات سراسر حوزه انتخابیه به نحو مقتضی اقدام و مراتب را صورت جلسه نمایند.

تبصره- نظر به اینكه صندوق های رأی حوزه های فرعی انتخابات اقلیت های دینی در محل حوزه فرعی نگهداری شده و به مركز حوزه انتخابیه ارسال نمی گردد، فرمانداران تهران و اصفهان به عنوان مراكز حوزه های انتخابیه اقلیت های دینی موظفند پس از وصول دستور وزارت كشور، مراتب را به حوزه های فرعی ذی ربط ابلاغ نمایند تا حوزه های فرعی رأساً در این خصوص اقدام و دو نسخه از صورت جلسه مربوط را به مركز حوزه انتخابیه ارسال نمایند. یك نسخه از این صورت جلسه همراه با یك نسخه از صورت جلسه مربوط به مركز حوزه انتخابیه توسط فرمانداران تهران و اصفهان به ستاد انتخابات كشور ارسال خواهد شد.


دوم- آیین نامه اجرایی قانون انتخابات مجلس خبرگان رهبری:

ماده 62- ستاد انتخابات كشور پس از وصول نظریه شورای نگهبان مبنی بر خاتمه انتخابات هر استان دستور امحاء تعرفه و اوراق رأی را صادر خواهد نمود. نظر شورای نگهبان به وسیله هیأت نظارت مركزی به ستاد انتخابات كشور ابلاغ می گردد.

جناب آقای فرماندار، ماده 77 که اصلا ارتباطی به موضوع ندارد. ماده 88 آیین نامه اجرایی انتخابات مجلس شورای اسلامی و تبصره آن و همچنین ماده 62 آیین نامه اجرایی انتخابات مجلس خبرگان تاکید می کنند که تعرفه ها باید امحا(نابود) شوند. استثنایی هم قائل نشده است. یعنی بر اساس قانون نمی توان تعرفه هایی را به عنوان یادگار تاریخی یا اسناد ملی نگه داری کرد.

آقای عزیزی، شما در مصاحبه ای که روز چهارشنبه 10 تیر با خبرگزاری دولتی ایرنا داشتید، تاکید کردید که بر اساس قانون، صندوق ها در کتابخانه مرکزی شیراز نگه داری می شوند. روز شنبه 20 تیر در جلسه شورای اداری شیراز نیز گفتید که این صندوق ها بر اساس قانون آنجا هستند اما همان گونه که گفتم چنین قانونی وجود ندارد شاید به همین دلیل است که "غلام عباس زارعی"، مدیرکل سیاسی استانداری فارس روز چهارشنبه 10 تیر به خبرگزاری مهر گفت که این صندوق ها بر اساس "هماهنگی و توافقات صورت گرفته" در اختیار مرکز اسناد در شیراز قرار گرفته است.

"قانون یا توافق؟" کدام یک مستندی برای نگه داری چهار صندوق در کتابخانه مرکزی شیراز هستند؟ شما از قانون سخن می گویید و مسئول دیگر از توافق. قانون در این باره روشن است اما آقای زارعی از توافق سخن گفته است. اما من می پرسم آیا بر خلاف قانون هم می توان توافق کرد. دلیل این تناقض گویی ها چیست؟

آقای فرماندار، من تنها به عنوان یک روزنامه نگار پرسش هایم را مطرح کرده ام. از شما هم خواهش می کنم که به جای پاسخگویی مرا متهم نکنید. این نامه را هم برای پاسخ گرفتن نوشته ام نه برای آنچه که ممکن است "جوسازی" بنامید، همچنان که تاکنون چنین گفته اید.



منبع:

http://nasabonline. blogspot. com

محمدرضا نسب عبداللهی ‏

روشنفكر بومی یعنی روشنفكر سازشكار

یکشنبه ۴ مرداد ۱۳۸۸

روشنفكر بومی یعنی روشنفكر سازشكار


در مقام یك زن روشنفكر ایرانی به گفت‌وگو با ما در باب زنان و روشنفكری در ایران پرداخت. او ماجرا را از مشروطه مورد واكاوی قرار داد و تا نگاه روشنفكران دینی به زنان پیش آمد. صادقی معتقد است كه از برخی جهات نگاه به زنان در صدر مشروطه، پیشروتر از اكنون بوده است. صادقی معتقد است كه بسیاری از مردان روشنفكر، در خانه به بازتولید همان صورت‌های سنتی كه در جامعه با آن مبارزه می‌كنند می‌پردازند. گفت ‌و گو با او خواندنی‌تر از آن است كه بتوان از كنارش گذشت.



تعبیرتان از روشنفکری چیست؟ فکر می‌کنید روشنفکری در ایران با چه مشکلاتی مواجه است؟


تعاریف متعددی از روشنفکری وجود دارد. براساس رایج ترین آنها روشنفکری مفهومی مابعد روشنگری است که به بعد انقلاب فرانسه و مشخصا به قضیه دریفوس، افسری یهودی که به خیانت متهم شد‌ و دفاع امیل زولا از او باز می‌گردد. ظهور این پدیده به طور مشخص عبارت بود از ظهور فرد یا افرادی (غالبا مردان) که می‌توانستند با سخن و نوشته یعنی کلام با استبداد دینی و سیاسی بستیزند. همین مساله در مورد ایران هم صدق می‌کند. البته این را بگویم که اصطلاح روشنفکر در ایران که پیشترها با عنوان "منور الفکر" از آن یاد می‌شد، خیلی تعبیر درستی نیست. این اصطلاح بیشتر بر آن دلالت دارد که بعضی آدمها فکرشان روشن است و در مقابل لابد اکثریت مردم قرار دارند که تاریک‌فکرند که به نظر من منظور از این واژه را مراد نمی‌کند. در واقع این اصطلاح هم مثل خیلی الفاظ دیگر در ایران واجد نوعی بار معنایی ویژه است که با فرهنگ بومی و عناصر آن در هم تنیده شده و بر اساس همان معیارها ترجمه شده است.

به هر حال فرض بر این است که روشنفکر کسی است که می‌تواند از چارچوب کلیشه‌ها و قراردادهای رایج و متعارف فراتر برود و کل پدیده‌ها یا هنجارهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی رایج را با دید انتقادی نگاه کند و به ویژه نسبت به تعصبات مذهبی، خرافات و نیز استبداد سیاسی حساسیت داشته باشد. شاید بشود گفت آدمی است که پیمان ثابتی با حکومت، مناسبات اجتماعی و فرهنگی و مذهبی رایج ندارد، او بیشتر با یک آرمان اخلاقی پیمان بسته و قادر است نسبت به مناسبات قدرت در همه وجوه آن به دید انتقادی و نه حل شونده و پذیرنده و طبیعی بنگرد. وقتی می‌گوییم مناسبات قدرت، از حوزه‌های سیاسی آغاز می‌شود و به حوزه شخصی هم تسری می‌یابد، به نظر من در کنار این قابلیت‌ها طبق تعریف او باید بتواند خودش را هم نقد کند و این یعنی خود و گذشته‌اش را هم در بوته نقد قرار دهد و بتواند خودش را نیز در بستر همین مناسبات قرار دهد و نقادانه خود را بنگرد.



اندیشیدن به مسائل زنان چه بخش از تاریخ اندیشه روشنفکری ایران را به خود اختصاص داده است؟

فکر می‌کنم اگر بخواهیم درباره زنان صحبت کنیم، ناچاریم کمی درباره روشنفکری ایرانی حرف بزنیم. روشنفکری ایرانی هم مثل بسیاری از پدیده‌های جدید با مدرنیته غربی و به ویژه انقلاب فرانسه در هم تنیده است که به نظر می‌آید در همه جای دنیا همین است. البته این موضوع باعث انتقادهایی هم شده که بر اساس آنها عنوان می‌شود که روشنفکران ایرانی مناسبات اجتماعی درون جامعه ایران را به خوبی نمی‌شناسند و الگوها را از غرب می‌گیرند و درصددند آنها را به زمینه داخلی پیوند دهند. به نظر می‌رسد این انتقاد در بطن خود کارکردی سیاسی دارد، زیرا با انتساب روشنفکری به غرب می‌خواهد کل هر نوع نقد سیاسی و اجتماعی را لوث کند و کنار بگذارد. اینکه روشنفکری پدیده‌ای غربی باشد، ایرادی به آن نیست، چون بسیاری از پدیده‌هایی که ما امروز از آنها استفاده می‌کنیم و در زندگی ما جریان دارند، از غرب ریشه می‌گیرند. این ایراد بیشتر از سوی حکومت‌های استبدادی و متعصبین مذهبی وارد شده تا مانع از گسترش انتقاد اجتماعی بشوند. می‌شود این ایراد را وارد کرد که چرا روشنفکران ایران تا این حد وامدار الگوهای غربی برای توضیح و نقد جامعه خود اند که در جای خود می‌تواند وارد باشد‌ اما نمی‌توان از آن نتیجه گرفت که روشنفکران برای ارائه راه حل در مورد معضلات اجتماعی و سیاسی و فرهنگی باید دچار نسبی گرایی بشوند و به تعبیر مصطلح "بومی" عمل کنند. بومی و غیر بومی نداریم. در همه جای دنیا صاحبان قدرت سیاسی و فکری به شکل و شیوه‌های یکسان عمل می‌کنند و بنابراین هر نقدی هم در برابر آنها هم ویژگی جهانی و عام دارد. اندیشیدن و نقد کردن پدیده آب و هوایی نیست که بتواند بومی و زمینه‌ای باشد.



یعنی بومی شدن اندیشه و طرح این بحث نوعی مانع برای جریان روشنفكری ما به شمار می‌آید؟

فكر می‌كنم همینطور است. متأسفانه این بومی شدن در ایران در بسیاری موارد آفت است و خود مانعی در برابر تفکر و نقد اجتماعی. در واقع بومی‌شدن و نسبی گرایی را در بسیاری موارد حکومت‌ها با همکاری خود روشنفکران باب کردند که عوارض مخربش را هم بارها دیده‌ایم. به دلیل همین بومی گرایی و نسبی‌گرایی در اصل به معنای سازشکاری است و به‌نظر من به همین دلیل ما در ایران در بیشتر موارد یک سنت ناقص فکری یا «نیمه روشنفکری» داشته‌ایم. به همین دلیل روشنفکران ما پای نقد جدی سیاسی و فرهنگی که می‌رسد خیلی اوقات پایشان سست می‌شود، یا هدف را اشتباه می‌گیرند‌ یا در بدترین حال آدم‌ها را گمراه می‌کنند. به نظر من نمونه بارزش جلال آل‌احمد است. او با استبداد و نظام سلطنتی پهلوی سر ستیز داشت‌ اما به جای نقد درست، ناگهان از اینجا سر در آورد که همه مشکل در غرب و تکنولوژی غربی و مدرنیته است.


از این نمونه‌ها زیاد داریم که روشنفکران ناگهان سر از ناکجا آباد در آورده‌اند و به جای اینکه هر چیزی را در جای خودش قرار دهند و نقد کنند، خود و دیگران را سرگردان کرده‌اند و به بیراهه کشانده‌اند. این پدیده در ایران خیلی رایج است. در واقع در بسیاری موارد به جای اینکه به آنچه انگشت اشاره می‌کند، بنگریم، به خود انگشت می‌نگریم. شاید یکی از علت‌هایش این باشد که هم با خودمان و هم با دیگران تعارف داریم و روراست نیستیم. به هر حال خواندن شرح آرا و احوال روشنفکران ایرانی برای من پر از سرخوردگی بوده است و کمتر جذابیت داشته. البته در این میان استثناهایی هم وجود داشته‌اند. مثلا فتحعلی آخوند‌زاده از نظر من واقعا یک استثنا است که نظیر او را کمتر می‌توان پیدا کرد. طنز قضیه اینجاست که آثار او حتی امروز هم بعد از گذشت حدود صد و پنجاه سال هنوز هم اجازه چاپ ندارند.

سوای این نقص، یکی دیگر از ویژگی‌ها و نواقص روشنفکران ایرانی باز هم به صورت کلی این است که کمتر از قدرت نقادی خود برخوردارند و شاید بهتر باشد بگویم از این توانایی بی بهره اند. پیشتر اشاره کردم که روشنفکر کسی است که نه تنها بتواند به پیرامون خود بلکه به خود نیز به صورت انتقادی بنگرد، تا جایی که من دیده‌ام و خوانده‌ام، بسیاری از روشنفکران ایرانی قادر نیستند خود را مورد پرسش و انتقاد قرار دهند، بر عکس همیشه رویکرد متفرعنانه‌ای نسبت به خود دارند که مهمترین پیامد آن بوده که از تحول فکری گریزانند و چسبندگی عجیبی دارند به اینکه همیشه در قالب‌های کلیشه‌ای یکسان باقی بمانند و به دیگران بگویند ما از اول همینطور فکر می‌کرده ایم و همیشه همینطور بوده ایم. به نظر من این مساله سوای ناتوانی فکری ریشه در همان روراست نبودن دارد. با اینکه بحث ما در مورد نگاه روشنفکران به زنان نیست، به صورت گذرا اشاره می‌کنم که در اصل همین دو ویژگی و نقیصه باعث می‌شود که به استثنای معدودی از روشنفکران، بسیاری از آنها نه تنها نسبت به حوزه خصوصی و مناسبات شخصی خود نگاه نقادانه‌ای ندارند، بلکه قادر نیستند خود را نیز از این منظر بنگرند و مورد نقادی قرار دهند و به یک معنا روپوش مدرن دارند، ولی عمیقا سنتی‌اند. مثالی می‌زنم که البته منحصر به ایران نیست و در غرب هم رایج است.


بارها دیده‌اید که نویسنده‌ای کتابی می‌نویسد و آن را به همسرش تقدیم می‌کند، یا در آن از اینکه همسرش بچه‌ها را نگه داشته و غذا پخته یا برایش تایپ کرده تشکر می‌کند. در بسیاری اوقات همسر و جنس مؤنث برای مرد روشنفکر نقش خدمتکار را ایفا می‌کنند؛ البته به شیوه‌ای مؤدبانه. این را می‌توان در زندگی بسیاری از روشنفکران ایرانی دید، هرچند استثناهایی هم وجود دارد اما در غالب موارد رفتار روشنفکران ایرانی با همسر یا جنس مؤنث در حکم رفتار با کنیز است. در واقع بسیاری از روشنفکران ایرانی نقشی دوگانه را ایفا می‌کنند؛ از یکسو یک منتقد اجتماعی و سیاسی‌اند اما وقتی به منزل و حریم خصوصی وارد می‌شوند، یک پدرسالار درجه اول و مرد سنتی‌اند که به بازتولید همان مناسباتی می‌پردازند که خود در فضای عمومی منتقد آنها بوده‌اند. باز جای خوشبختی است که به نظر می‌رسد در نسل‌های جدید، این رویکردها دارند زیر سوال می‌روند.



می بینیم که حتی در مشروطه به عنوان عصر روشنگری ایران زنان حضور خیابانی دارند و حتی در مقایسه با غرب حضور پررنگی دارند، چرا این ماجرا در ادامه رو به افول می‌گذارد؟

به نظر من اینکه بگوییم در کل به مساله زنان نپرداخته‌اند، درست نیست. روشنفکران مرد ایرانی به مساله زنان پرداخته‌اند اما با فراز و نشیب. اما هر چه از گفتار روشنفکری اولیه به امروز نزدیک می‌شویم، افول و تنزل بحث‌ها و نسخه‌هایی که برای زن ایرانی می‌پیچند، آشکار تر می‌شود. پیش از اینکه وارد این بحث بشوم، ذکر این نکته را خیلی مهم می‌دانم که در ایران و سایر جوامعی که در آنها سنت و مذهب به مدت طولانی بر اذهان غلبه داشته‌اند، بحث زنان خود به خود به کانون گفتارهای رهایی بخش و در رأس آنها مدرنیته قرار می‌گیرد و در واقع هسته منازعات مربوط به سنت و تجدد را شکل می‌دهد. به عبارت دیگر به نظر من اگر بخواهیم در این جوامع همه منازعات مربوط به سنت و مدرنیته را کنار بزنیم و آنها را خلاصه کنیم کل آن را می‌شود در منازعه بر سر نقش زن در خانواده و اجتماع و سیاست مشاهده کرد. در این جوامع دعوای میان آنچه سنت در مقابل مدرنیته خوانده می‌شود، در واقع چیزی نیست مگر دعوای میان دو طرز فکر و نگرش و دو دسته هنجار در مورد زنان؛ از یکسو طرز فکرسنتی که زن را مایملک مرد می‌داند و معتقد است که زن باید مادری و همسری کند و مطیع باشد و در نتیجه نصف آدم است و از سوی دیگر دیدگاه مدرن که معتقد است زن به لحاظ انسانی با مرد برابر است و بنابراین برخوردار از همه حقوق انسانی و شهروندی‌ای است که مردان باید از آن برخوردار باشند.

پرداختن به مساله زنان در متون روشنفکری قرن 19 و اوایل مشروطه به مراتب جدی تر و بر بنیان‌های مدرنیته استوار است. مثلا در کارهای فتحعلی آخوندزاده و میرزا آقا خان کرمانی بحث زنان و آزادی آنها البته با قید و بندهای بسیار مطرح بوده است. در روشنفکری مشروطه و حتی پیش از آن مساله زنان، مساله حجاب و حضور زنان در عرصه عمومی به بحث اصلی در مدرنیته بدل شد که نمونه‌هایش در آثار آخوندزاده، به ویژه در مکتوبات کمال‌الدوله و در نمایشنامه‌هایش به خوبی مشهود است، ولی هر چه از مشروطه فاصله می‌گیریم و به عصر رضا خان می‌رسیم نحوه طرح آن در ادبیات روشنفکری و نسخه‌هایی هم که تجویز می‌شود، بیشتر افت می‌کند. بنابراین نگاه به زن نیز در ادبیات روشنفکری ایران مدرن دچار افت و خیز است. به نظر من متون اولیه از رگه‌های به مراتب سالم‌تری برخوردارند و هر چه به زمان خودمان نزدیک‌تر می‌شویم، نه تنها آشفتگی بیشتر می‌شود، بلکه این ادبیات بیمارگون تر می‌شود. در حال حاضر هم که ادبیات بیمارگون در مورد زنان کالایی است که به وفور یافت می‌شود.

به نظر من علت این افت فاحش در دوره پهلوی شکل‌گیری گفتار ناسیونالیستی است که هدفش در درجه نخست توجیه زیربنایی برقرارکردن دولت- ملت است اما در این گفتار ناسیونالیستی زنان به ناموس وطن، مادر و خلاصه کسی که باید فرمانبردارانه و شرمگنانه در خدمت اجتماع، سیاست و خانواده باشد، تقلیل پیدا می‌کند. در واقع خلاف متون فکری و نقد اجتماعی پیش از این دوره که با استوار بودن بر مدرنیته سیاسی و اجتماعی می‌بینیم، بازتعریفی رهایی بخش از نقش زن ارائه می‌شود، در دوره پهلوی با گفتار مدرنیزاسیون مواجهیم که در آن گفتار رهایی بخشی جای خود را به گفتار قیمومت و سرپرستی بر اتباع، به ویژه بر زنان می‌دهد و نقش او به مادر-همسر تقلیل می‌یابد. جالب است که روشنفکری ایرانی در این مورد دقیقا عکس راهی را که غرب پیموده می‌پیماید. در آنجا روشنفکران زن ظرفیت‌های رهایی بخش مدرنیته را به زنان تعمیم می‌دهند، اما در اینجا آن رگه‌ای هم که قبلا شکل گرفته بود، به دست فراموشی سپرده می‌شود و کار به اینجا می‌کشد که قضیه به کلی حاشیه‌ای می‌شود.

در دوره پهلوی، روشنفکر ایرانی زن را در حد مادر-همسر و بیشتر به عنوان مصالح برای ساختن نمای مدرن مورد استفاده قرار می‌دهد. در رهیافت‌های ناسیونالیستی هدف، احیای "شکوه از دست رفته" است که خود بسیار محل بحث است، اما با فرض آن، همگان باید مثل سرباز اطاعت کنند تا هر چه زودتر به آنچه "لایق" ماست، بشود دست پیدا کرد. از این‌رو بحث زنان کاملا به موضوعی عَرَضی و دکوری بدل می‌شود. البته در دوره پهلوی دوم تعداد قابل توجهی نویسنده و مترجم، نماینده مجلس، روزنامه‌نگار و هنرمند زن داریم اما به‌طور کلی دیدگاه رهایی بخشی به رغم اینکه در ظاهر وجود دارد اما به شدت رنگ می‌بازد و افت می‌کند. پس از انقلاب هم که اسلامگرایی جایگزین ناسیونالیسم می‌شود، دیدگاهی کاملا جدید شکل می‌گیرد‌، از همان رگه‌های سالم پیشین در مدرنیته اوایل هم در آن نشانی نیست.

سنت روشنفکری بعد از انقلاب بحث زنان را به کلی کنار گذاشت و اصلا از ورود به آن اکراه داشت. به نظر من در این افول بیشتر از هر چیزی باید نوعی خودباختگی تام و تمام در برابر مدرنیته را جست‌وجو کرد که به رابطه پیچیده‌ای توأم با تنش با آن منجر شده است. این رابطه توام با عشق نفرت به ویژه در ایران بعد از انقلاب عمدتا به دو شکل بروز کرده است: نخست طرد کامل غرب و بالطبع مدرنیته غربی که در واقع نهایت منطقی آن عبارت بوده از ساختن و در واقع جعل نسخه‌های سنتی و خود سنت‌ و دیگری نسخه‌های سنتی را به قالب مدرن در آوردن یا همان پروژه بومی‌سازی. این دومی را به ویژه می‌شود در بحث‌های نواندیشی دینی جست‌وجو کرد که در واقع هدفش مدرن کردن گفتار‌های سنتی است. به نظر من هر دوی این پروژه‌ها در جامعه ایران محکوم به شکستند و راه حل‌هایی که تجویز کرده‌اند، در بسیاری موارد کاملا موقتی بوده‌اند. در نهایت نه تنها نتوانسته‌اند معضلی را حل کنند، بلکه بر معضلات موجود افزوده اند. مهم‌ترین اشکال آنها این است که به ویژه با تمرکز بر بحث زنان، هیچ حرفی برای گفتن ندارند، بگذریم از اینکه بر پیش‌فرض‌هایی مبتنی هستند که از اساس چالش‌بر‌انگیزند. یکی از این پیش فرض‌ها این است که ما یعنی مسلمانان و ایرانی‌ها از اساس با غربی‌ها فرق داریم، انسان‌های دیگری هستیم و در نتیجه روش‌های ما نیز باید متفاوت باشد. دیگری آن است که می‌شود متجدد بود اما مدرنیته و همه نتایج آن را کنار گذاشت و راه دیگری را پیدا کرد که با مال غربی‌ها فرق دارد.

جالب این است که در اینجا تعارض شدیدی بین آنچه در ایران می‌بینیم و سایر جوامع اسلامی وجود دارد. برای مثال می‌بینیم که حتی در نو‌اندیشی دینی در کشورهای اسلامی مهم‌ترین بحث، بحث زنان است‌ در حالی‌که در ایران بعد از انقلاب، نواندیشی دینی نه تنها با اکراه تمام وارد این بحث می‌شود بلکه دیدگاه‌های بسیار محافظه‌کارانه‌ای دارد که حاکی از یک افول تام و تمام نسبت به سنت فکری دوره مشروطه و پیش از مشروطه است و در بسیاری موارد حتی از جامعه و توده عادی مردم بسیار عقب مانده و با آن فاصله دارد.

اگر بخواهم جمع‌بندی کنم: روشنفکری ایرانی از بدو تاسیس آن تاکنون در مساله زنان به عنوان بحثی که هسته مرکزی و محوری مناسبات مدرن و دعوای سنت و تجدد را در جوامعی مثل ما تشکیل می‌داده‌ نه تنها رفته رفته دیگر هیچ حرفی برای گفتن ندارد‌ بلکه آنچه تولید کرده حتی در قیاس با آنچه در سایر جوامع اسلامی تولید شده، بسیار نازل است و بیشتر حاکی از نوعی سردرگمی و آشفتگی است. این مساله همچنانکه گفتم به همان نقص کلی بر می‌گردد که عرض کردم و با نوعی ساده سازی می‌شود اینطور بیانش کرد: به جای در نظر گرفتن اصل مساله و مواجهه و رو در رو شدن با خود و پرداختن به آن به روش‌های سالم، پیچ و تاب خوردن، ناکجا آباد را نشانه رفتن و سردرگمی و آشفتگی خود و دیگران.



نگاهتان به موضوع روشنفکری زنان چگونه است؟ چه ساختار‌ها و موانعی پیش روی رشد زنان در حوزه اندیشه صف‌آرایی کرده‌اند؟

به نظر من در این موضوع سوای آن مسائلی که پیش‌تر مطرح کردم و در واقع به نوعی عدم تمایل به مواجهه با خود باز می‌گردد، برای زنان مسائل دیگری هم وجود دارند. اصولا ما جامعه‌ای خانواده محور و خانواده پرست هستیم که در آن فرد و آدم مجرد به رسمیت شناخته نمی‌شود. این موضوع دختر و پسر نمی‌شناسد. می‌بینید که با وجود تعداد رو به رشد مجردها، تقریبا همگی آنها برای اجاره کردن خانه، یا سر کار رفتن مشکل دارند. می‌بینید که این روزها برای مشاغل دولتی شرط تاهل پر رنگ‌تر هم شده است. در واقع فرد مجرد چندان از سوی جامعه به رسمیت شناخته نمی‌شود و نصف انسان است. البته این موضوع برای زنان با محدودیت‌های بیشتری مواجه است، چون جامعه با آنها در حکم ناموس برخورد می‌کند. البته به این معنا نیست که مردان مجرد مشکل ندارند. در واقع هر دو گروه با مشکلات عدیده مواجه‌اند اما هژمونی اجتماعی و فرهنگی بر زنان بیشتر اعمال می‌شود. مثالی می‌زنم. اگر شما یک مرد مجرد و پولدار باشید‌ با موانع کمتری مواجه خواهید بود؛ تا زمانی که یک زن پولدار باشید. همین مساله در مورد زنان و مردان فقیر هم صادق است: یعنی زن بی‌پول مجرد با موانع جدی‌تری مواجه است تا مرد بی‌پول مجرد. شاید بگویید که مردان مجرد مثلا برای اجاره کردن خانه از زنان مجرد محدودیت بیشتری دارند، قبول دارم‌اما نمی‌شود فقط بر اساس همین یک مورد نتیجه‌گیری کرد: ممکن است برای زن مجرد اجاره کردن خانه راحت‌تر باشد‌ اما با محدودیت‌های به مراتب بیشتری برای مثال در مراودات خود با دیگران مواجه است که برای مردان خیلی وقت‌ها وجود ندار‌د یا کمرنگ‌تر است.

به نظر من این خانواده‌گرایی در جامعه ایرانی و تجرد گریزی و فرد‌ستیزی زندگی زنان را با دشواری مواجه می‌كند که یکی از پیامدهای آن همین عدم رشد فردی و فکری آنها در قیاس با مردان است. وقتی ویرجینیا ولف اتاقی از آن خود را می‌نویسد به همین ماجرا اشاره می‌کند؛ یعنی تا زمانی که زنان از فردیت و استقلال یعنی استقلال مالی، شخصیتی و فکری برخودار نباشند، نویسندگی منتفی است.



چرا زنان برای یافتن فضایی برای تولید اندیشه همیشه با محدودیت‌هایی مواجه‌اند؟

وقتی می‌گویم خانواده‌گرایی یعنی علاوه بر رواج و غلبه جمع‌گرایی، خانواده ایرانی از دختر انتظار دارد که فداکاری کند، از او انتظار دارد که موجودی جمعی و در خدمت دیگران باشد، زنان به ندرت از فردیت برخوردارند و در بسیاری موارد از نظر مالی هم مستقل نیستند. حتی جامعه استقلال فکری را هم برای زن به رسمیت نمی‌شناسد و در نتیجه تمایل دارد که آنها را به لحاظ فکری و شخصیتی هم زیردست و وابسته بار بیاورد. من نمی‌دانم چند درصد از زنان ما واقعا صاحب اتاقی از آن خودشان هستند‌ اما تصورم این است که با وجود این همه پیشرفت‌ها، همچنان تعدادشان اندک است و اگر هم اتاقی از آن خود دارند‌ اما شخصیت و افکار مستقلی ندارند. بنابراین ساختار خانواده نه تنها فرد اعم از زن و مرد را به رسمیت نمی‌شناسد بلکه مناسبات و ارزش‌ها و هنجارهایی را به ویژه به زنان تحمیل می‌کند که مانع از این می‌شود که استقلال فکری و شخصیتی داشته باشند و بتوانند بر توانایی‌های فکری خود بیفزایند. در این نوع تربیت، زن نیمه انسانی است که دائما باید حوائج دیگران را برآورده کند و نیازهای خودش را زیر پا بگذارد. به همین دلیل زنان هم این هنجارها را درونی می‌کنند.

حتی معماری خانه‌های ایرانی هم به این مساله دامن می‌زند. برای مثال پدیده آشپزخانه‌های اوپن (Open) را در نظر بگیرید که در واقع سبکی آمریکایی متعلق به دهه‌های 60 و 70 است و مانع از این می‌شود که زنان حتی در آشپزخانه هم برای خودشان خلوت داشته باشند. در این سبک فاصله‌ای میان آشپزخانه و بقیه منزل وجود ندارد و زن خانه‌دار باید مدام در خدمت افراد خانواده و امور همگانی منزل باشد.

پرداختن به مساله زنان در متون روشنفکری قرن 19 و اوایل مشروطه به مراتب جدی‌تر و بر بنیان‌های مدرنیته استوار است. ولی هرچه از مشروطه فاصله می‌گیریم و به عصر رضا خان می‌رسیم نحوه طرح آن در ادبیات روشنفکری و نسخه‌هایی هم که تجویز می‌شود، بیشتر افت می‌کند. به نظر من متون اولیه از رگه‌های به مراتب سالم‌تری برخوردارند و هر چه به زمان خودمان نزدیک‌تر می‌شویم، نه تنها آشفتگی بیشتر می‌شود، بلکه این ادبیات بیمارگون تر می‌شود.



مصاحبه: آمنه شیرافكن ـ مریم شبانی
منبع: اعتمادملی، سوم تیر

roozna. com/2009/7/25/EtemaadMelli/976/Page/13/Index.htm



فاطمه صادقی

محاکمه فله‌ای رهبران ناراضیان


دوشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۸۸

نگاه گاردین به جدال قدرت در ایران

محاکمه فله‌ای رهبران ناراضیان


جیسون برک و سعید کمالی دهقان


بیش از 100 سیاستمدار و فعال سیاسی مخالف دولت ایران متهم به دست داشتن در خشونت‌های پس از انتخابات مناقشه‌آمیز خرداد ماه، روز گذشته در اولین روز محاکمه فله‌ای فعالان مخالف در دادگاه ظاهر شدند.

این دادگاه اولین مورد از سری جلساتی است که انتظار می‌رود رژیم تندرو حاکم امیدوار است از طریق آن قدرت خود را تقویت کند و تلاش‌های دیگر برای اعتراض در مقابل پیروزی نامزد محافظه‌کار و بر سر کار محمود احمدی‌نژاد را خنثی کند.

پس از انتخابات صدها هزار ایرانی در اعتراضات خیابانی شرکت کردند و نتایج منتشره مبنی بر پیروزی احمدی‌نژاد را تقبیح کردند. سی نفر جان خود را از دست دادند و صدها تظاهرکننده که ادعا کرده‌اند تقلب گسترده مانع از پیروزی رهبر آنها میرحسین موسوی شده است دستگیر شدند. این امر موجب بروز نگرانی از سوی جامعه بین‌المللی بخاطر نقض آشکار حقوق بشر شد.

در حرکت دیگری که می‌تواند ناآرامی را تشدید کند، روز گذشته گزارش شد که سه شهروند آمریکایی به دنبال عبور از مرز ایران و عراق دستگیر شدند. باوجودیکه تلویزیون ایران این سه نفر را افراد نظامی معرفی کرده است، مقامات شهر سلیمانیه در شمال عراق گفتند که آنها توریست بوده‌اند و در نزدیکی مرز حرکت می‌کردند. تا کنون اظهارنظر رسمی از سوی دولت آمریکا صورت نگرفته است. دولت ایران به کرات گفته است ناآرامی‌های داخل ایران نتیجه «دخالت خارجی» است.

در جریان جلسه دادگاه دیروز، دادستان کیفر خواست را خواند و عنوان کرد که متهمین به نقشه کشیدن برای «انقلاب مخملین» توسط احزاب اصلاح‌طلب برای براندازی جمهوری اسلامی، مشابه با شورش‌های مسالمت‌آمیزی که به حاکمیت کمونیست ها در اروپای شرقی پایان داد، اعتراف کرده‌اند.

وکلای دولتی گفته‌اند که سه حزب بزرگ مخالف از سازمان‌های غیردولتی پول دریافت کرده‌اند اما وب‌سایت موسوی هرگونه کمک خارجی یا ارتباط خارجی را انکار کرده است.

در میان متهمان فعالان برجسته اصلاح‌طلب مخالف قرار داشتند، از جمله معاون رئیس‌جمهور پیشین، محمدعلی ابطحی و محسن میردامادی، رئیس بزرگترین حزب اصلاح‌طلب، جبهه مشارکت اسلامی.

یک وب‌سایت مخالف این دادگاه را نمایشی خواند و ادعا کرد که متهمان به وکیل دسترسی نداشته‌اند. دوستان متهمان گفتند که آنها از تصاویر دادگاه که ابطحی را با ظاهری نحیف در یونیفورم زندان به همراه بیش از صد متهم دستبندزده نشان داده است، شوکه شده‌اند. محمدرضا تابش وکیل اصلاح‌طلب به نقل از همسر ابطحی گفته است که معاون اول پیشین 18 کیلوگرم در عرض 43 روز بازداشت لاغر شده است. بسیاری گفته‌اند مظنون هستند که این اعترافات جعلی و تحت فشار گرفته شده باشد.

یک دوست می‌گوید: "اگر به وضعیت فیزیکی ابطحی نگاه کنید... واضح است که شکنجه شده و با او بدرفتاری شده است. من مدت زیادی است که ابطحی را می‌شناسم، می‌دانم چطور از کلمات استفاده می‌کند و آنها را در جمله سر هم می‌کند؛ اینهایی که امروز شنیدم کلمات او نیستند."

اعلام جرم روز گذشته انگلیس را محرک ناآرامی‌ها معرفی کرد و ابراز داشت که آنها ارتباطات‌هایی را با تظاهرکنندگان و یک "جاسوس انگلیسی" داشته‌اند.

اعتراضات پس از انتخابات بزرگترین چالش رژیم به رهبری روحانیت از انقلاب 1357 بوده است و شکاف عمیقی را در ایران ایجاد کرده است.

پونه، یک دانشجوی 24 ساله دانشگاه تهران می‌گوید: "دادگاه امروز نشان داد که ما تا چه اندازه در نشان دادن خشم و اختلاف موفق بوده‌ایم. اگر آنقدر از ما خشمگین نبودند، این دادگاه را اصلا برگزار نمی‌کردند. اما معترضان نشان دادند... به راحتی عقب نمی‌نشینند." هفته گذشته هزاران نفر برای یادبود افراد کشته‌شده در سرکوب به خیابان‌ها ریختند. پلیس به شلیک گاز اشک‌آور پرداخت و معترضان را باتوم کتک زد اما راهپیمایی با فریاد نام موسوی ادامه یافت.

معذالک یوسف محسنی 66 ساله گفت از احمدی‌نژاد حمایت کرده است. او روز گذشته در تهران به آبزرور گفت: "حقوق بازنشستگی من از چهار سال پیش دوبرابر شده است و من فکر می‌کنم میرحسین موسوی و افرادش نمی‌خواهند او وضعیت اقتصادی ایران را بهبود بخشد. به نظر من تقلب نشده است. موسوی ممکن است هواداران مختلفی داشته باشد اما احمدی‌نژاد بیشتر توسط ایرانی‌ها حمایت می‌شود."

روز جمعه احمدی‌نژاد در تلاش برای جلب حمایت رهبر ایران آیت‌الله علی خامنه‌ای برآمد و عنوان کرد که خامنه‌ای "برایش مثل پدر است".

خامنه‌ای امروز قرار است رسما دور دوم ریاست جمهوری احمدی‌نژاد را تنفیذ کند. روز چهارشنبه قرار است احمدی‌نژاد در مقابل مجلس سوگند یاد کند.

روز گذشته تهران پرتنش اما آرام بود اما با این وجود تظاهرات جدیدی برای این هفته برنامه‌ریزی شده است.



منبع: گاردین، 2 اوت

زندان‌های مخوف ایران، جای ناراضیان

دوشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۸۸

گزارش واشنگتن تایمز از اعتراض ها

زندان‌های مخوف ایران، جای ناراضیان


یاسون آتاناسیادیس و باربارا اسلاوین

.
یاسون آتاناسیادیس از 17 ژوئن تا 5 ژوئیه برای پوشش خبری انتخابات ریاست جمهوری در زندان اوین تهران بود. از دوران شاه، زندان اوین به عنوان مکانی که زندانیان سیاسی را برای بازجویی‌های سخت و حتی اعدام به آنجا می‌برند، آوازه‌ای ترسناک در ایران داشت.

اما به نظر می‌رسد این مکان در شمال تهران توسط بازداشتگاه‌های غیر رسمی دیگر در سراسر تهران و حومه آن تحت الشعاع قرار گرفته است.

هزاران ایرانی روز پنجشنبه برای یادبود قربانیان سرکوب به خیابان‌ها آمدند و اخیرا بسیاری از زندانیانی که آزاد شده‌اند گفته‌اند که آنها را داخل سوله‌های صنعتی، انبارها و کارخانه‌های اسلحه‌سازی قدیم سپاه نگه داشته بودند. این مکان‌ها با شتاب به فضاهایی برای بازداشت شدگان در تظاهرات خواهان دموکراسی تبدیل شده است.

مقامات ایران تصدیق کرده‌اند که آزارهای وحشتناکی در این مکان‌ها انجام گرفته و چهار نفر در بازداشت کشته شده‌اند. در میان آنها پسر مشاور محسن رضایی، فرمانده پیشین سپاه پاسداران و نامزد ریاست جمهوری بود که در کهریزک در جنوب تهران کشته شد.

رهبر ایران آیت‌الله علی خامنه‌ای در واکنش به انتقادهای تند از داخل و خارج ایران روز پنجشنبه دستور تعطیلی کهریزک را داد. دولت نیز 140 نفر را آزاد کرد.

حنیف مزروعی روزنامه‌نگار مستقر در تهران در مصاحبه با بخش فارسی بی‌بی‌سی گفت، زندانیان به او گفته‌اند که به همراه 40 نفر در کانتینرهایی که تهویه هوا نداشته است در کهریزک بوده‌ است. نگهبانانی که زندانیان را در روز 18 تیر، دهمین سالگرد شورش‌های دانشجویان 1378 به آنجا آورده بودند "آنها را لخت کردند، با آب پرفشار به آنها شلیک کردند و آنها را وحشیانه با کابل کتک زدند.»

یکی دیگر از زندانیان که درخواست کرد به دلایل امنیتی نامش فاش نشود به واشنگتن تایمز گفت نیروهای امنیتی «ما را با چشمهای بسته به جایی بردند که فکر کردم استادیوم است و در آنجا ما را سه روز به سختی کتک زدند و تهدید به اعدام کردند. به ما گفتند چون رسما ثبت نشده‌ایم، وجود خارجی نداریم و می‌توانند ما را اعدام کنند."

زندانیان زن که از زندان‌های تهران بیرون آمده‌اند شکایت دارند که نگهبان‌های مرد آنها را کتک زده‌اند، موهایشان را کشیده‌اند و مدام با آنها تماس فیزیکی داشته‌اند که خلاف قوانین اسلامی است که می‌گوید زندانیان باید از نظر جنسی جدا باشند و نگهبانان همجنس برای آنها گمارده شود. بنا به گزارش تایید نشده‌ای که در یک وب‌سایت اصلاح‌طلب به نام موج سبز آزادی منتشر شده، زندانیان دیگر گزارش داده‌اند که آنها را به کلانتری‌ها برده بودند و مجبورشان کردند کارهای تحقیرکننده‌ای مثل لیسیدن کاسه توالت را انجام دهند.

هادی قائمی سخنگوی کمپین بین‌المللی حقوق بشر در ایران گفت، در گذشته کهریزک برای "بازپروری اخلاقی" کسانی بکار برده می‌شد که اعمالی غیراسلامی انجام داده بودند. او گفت مشخص نیست که سه زندانی دیگر کجا کشته شده‌اند.

آقای قائمی گفت یک زندانی که اخیرا آزاد شده است به او گفته که او را طی هشت روز به چهار مکان مختلف برده شده بودند که دوتای اولی "کاملا غیر رسمی" بوده است.

آقای قائمی گفت: "وقتی به اوین برده شده بود احساس امنیت کرده بود." او از بردن نام این زندانی بخاطر حفاظت از وی در مقابل تنبیه مجدد خودداری کرد.

آقای قائمی گفت، رژیم سعی داشت سرکوب دهه شصت را که طی آن دولت تعداد زیادی از هواداران مخالف را در زندان اوین اعدام کرد تکرار کند اما مجبور شده عقب بنشیند و در مقابل خشم مردم حالت تدافعی بگیرد.

آقای قائمی گفت: "زمانه و سن جمعیت حالا بسیار متفاوت است" و اشاره کرد که جزئیات بدرفتاری در سراسر جهان پخش شده است.

هیلاری کلینتون وزیر خارجه آمریکا روز چهارشنبه گفت که او از گزارش‌های آزار زندانیان سیاسی در ایران "قلبش به درد آمده است". او گفت: "این برای (ایران)... ضروری است که زندانیان سیاسی را آزاد کند و با آنها بصورت مناسب و انسانی رفتار کند."

این سرکوب همچنین موجب بروز خشم درون دستگاه سیاسی ایران شده است.

مهدی کروبی یک روحانی و نامزد ریاست جمهوری در نامه‌ای به وزیر اخراج شده اطلاعات از او پرسیده است: گآیا چیزی که امروز اتفاق می‌افتد.... با قوانین جاری اسلامی در کشور و قوانین و فرهنگ دموکراتیک همخوانی دارد؟... من می‌پرسم که آیا «زندان» تعریف مشخصی در جمهوری اسلامی ایران دارد یا اینکه می‌توان مردم را روزها در مساجد، مدارس و زیرزمین‌های ادارات و وزارت‌خانه‌ها بدون اطلاع خانواده‌هایشان و وکلای مدافع و حتی قوه قضائیه نگه داشت؟"

این نامه در شماره روز یکشنبه روزنامه اعتماد ملی چاپ شده بود.

مهدی خلجی، کارشناس سیاست ایران در سیاست خاور نزدیک موسسه واشنگتن گفت: "دلیل اصلی دستور خامنه‌ای برای تعطیلی کهریزک جلوگیری از تحقیق مجلس در مورد آن بود مانند برنامه‌ای که برای تحقیق در مورد برخی از مراکز بازداشت دیگر وجود دارد."

از بدنام‌ترین مراکز بازداشت زندان گوهردشت در شهر اقماری کرج و مکانی به نام منفی چهار در زیرزمین وزارت کشور در مرکز تهران است.

کاظمی جلالی سخنگوی کمیته تحقیق وضعیت زندان‌های مجلس گفته است که به دنبال دسترسی به منفی چهار است.

گوهردشت که با نام رجایی‌شهر نیز شناخته می‌شود محل تمرکز بزهکاران وتجمع اعضای مجاهدین خلق، یک گروه مارکسیست-اسلامی است که اوائل انقلاب ایران بخاطر برپایی شورش مسلحانه غیر قانونی اعلام شد.

یک فعال سیاسی که خواست نامش برده نشود گفت: "زندانیان مهم سیاسی به آنجا برده می‌شوند و با نگهداری در میان سلول بزهکاران معمولی تنبیه می‌شوند. آنجا اوین جدید است."

یک فعال چپگرای جوان که خواست است تنها با نام کوچکش حسن معرفی شود و زمانی را در زندان گذرانده است گفت، زندانیان سیاسی قبلا به بند 209 اوین برده می‌شدند اما "جامعه بین‌المللی آنقدر فشار روی ایران گذاشت که بند 209 مکان کم‌خطرتری شد."

وی گفت: "به آنجا رنگ سبز زده‌اند و سلول‌های انفرادی را خراب کرده‌اند و به یک سلول بزرگ تبدیل کرده‌اند و کلا تمیزش کرده‌اند."


منبع: واشنگتن تایمز، 31 ژوئیه

.


ایران به خروش خواهد آمد


شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۸

مقاله بوستون کلوب در پیش بینی آینده

ایران به خروش خواهد آمد



امیر سلطانی شیخ‌الاسلامی و ریتا ناکاشیما بروک


محمد خاتمی، رئیس‌جمهور اصلاح‌طلب پیشین ایران در سخنرانی سال 1998 خود برای مردم آمریکا گفت، دعا می‌کند "در پایان قرن بیستم، مردم... قرنی از انسانیت، تفاهم و صلحی ماندگار را آغاز کنند تا تمامی بشریت بتوانند از نعمات زندگی لذت ببرند."

نطق خاتمی کناره گیری قابل توجهی از ضدآمریکایی گری بود که انقلاب ایران را سوخت‌رسانی کرده بود. او "دموکراسی در آمریکا" اثر الکسی دوتوکویل، محقق روشنگری را مورد ستایش قرار داد که "جنبه پرهیزگار و انسانی تمدن آمریکا را منعکس می‌کند. از دیدگاه او (توکویل) اهمیت این تمدن در واقع این است که آزادی، دین را بعنوان گهواره‌ای برای خود دید و دین حفاظت از آزادی را در ندای الهی خود یافت. برای همین آزادی و دین هرگز با هم برخورد نکردند."

خاتمی با تاکید بر انعطاف‌پذیری دین و آزادی در آمریکا، ساختاری فلسفی برای پل زدن بر روی جدایی میان ایران و آمریکا بنا کرد. او آمریکا را "شیطان بزرگ" خطاب نکرد. در عوض از آمریکا به عنوان مدلی برای تقلید نام برد. تمدنی دموکراتیک که موفقیت آن، ترکیبی مبتکرانه از اصول دین و پرهیزکاری آزادی را منعکس می‌کند.

وعده ها زیاد بود. مانند مرغ افسانه‌ای ایرانی، خاتمی و اصلاح‌طلبان رویاهای بسیاری را بر بال‌های خود حمل می‌کردند.

پیام نوروزی پرزیدنت اوباما با توسل به شعر سعدی – "بنی آدم اعضای یکدیگرند، که در آفرینش ز یک گوهرند"- خطاب به مردم ایران، هر چند که دیر بود اما پاسخی خوشایند به دعای خاتمی بود.

اوباما به جای توهین به ایرانیان با خطاب کردن آنها به عنوان محور شرارت، با درخواست از ایرانیان برای تصور "وعده دورانی جدید، وعده فرصت برای فرزندانمان، امنیت برای خانواده‌هایمان، پیشرفت برای جامعه‌مان و صلح بین کشورها"، فضای جدیدی را گشود. اوباما بر اساس سنت مسیحی خود، بهشت ایرانی - فردوس (پارادایز) کلمه قدیمی فارسی است – در امید به عدالت و صلحخلاصه می شود.

اما بصورت غم‌انگیزی، مرغ افسانه‌ای ایرانی – وعده بهشت – خاکستر شده و در خیابان‌های تهران افتاده است.

تصویر شمایل‌گونه ندا آقاسلطان، زن جوانی که لحظات مرگ او وجدان جهان را تکان داد، چهره کابوس را به نمایش گذاشت: آیت‌الله علی خامنه‌ای، رهبر ایران.

خامنه‌ای قصد دارد با تطهیر تقلب و زور با نام دین، زندگی و آزادی ایرانیان را انکار کند. خامنه‌ای که خود را در لفافی از دروغ پیچیده تا انتخابات 2009 را برای حفاظت از شاهزاده زهرآگین خود، محمود احمدی‌نژاد ثابت کند، اعتراضات مردم ایران را تقصیر آمریکا و انگلیس می‌داند.

اما فرمول قدیمی خامنه‌ای شکست خواهد خورد. روزهای گروگان نگه داشتن ایرانیان به نام جنگ خدا علیه شیطان تمام شده است.

با وجودیکه قدرت‌های خارجی احمدی‌نژاد را بعنوان رئیس‌جمهور ایران به رسمیت شناخته‌اند، ولی هنوز تا انجام راه درازی در پیش است.

بحران ایران دیگر درباره درستی آرای احمدی‌نژاد نیست. درمورد ربودن جمهوری و غصب دین توسط خامنه‌ای است. خامنه‌ای با تبدیل کشور ایران به خلافتی که نگهبانانش نعش فرزندان ایران را شکار می‌کنند به نام حفاظت از قانون پادشاهی غایب: امام پنهان، قدرت مذهبی خود را خرد کرده است.

آیت‌الله العظمی حسینعلی منتظری در فتوایی به تاریخ 11 ژوئیه (20 تیر) خامنه‌ای را بعنوان حاکمی بی‌عدالت محکوم کرد که فرمان‌هایش "کان لم یکن" تلقی می‌شود. علی اکبر رفسنجانی، تلویحا هدایت انتخابات را بخاطر ایجاد شک مورد انتقاد قرار داد و خواستار آزادی زندانیان سیاسی شد. خاتمی و انجمن روحانیون مبارز درخواست یک رفراندوم ملی با نظارت "هیاتی بی‌طرف که مردم به آن اعتماد دارند" کردند.

با زمانبندی سوگند رئیس‌جمهور برای روز یکشنبه، خامنه‌ای تنها، منزوی و بی‌پناه ایستاده است. تمامی مذاهب و سنت‌های باستانی ایران مردمش را مقید به عدم پذیرش دروغ می‌کند. چه احمدی‌نژاد سوگند بخورد چه نخورد، ایرانیان او را قبول نخواهند کرد و اوباما نباید زور و لودگی را به عنوان جانشینی برای ایمان و آزادی به رسمیت بشناسد.


منبع: بوستون گلوب، 01 آگوست

مشاور جنجالی احمدی نژاد استعفا داد


دوشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۸۸

جوانفکر: آمادگی پذیرش هیچ مسولیتی را ندارم

مشاور جنجالی احمدی نژاد استعفا داد




یک هفته پس از آنکه محمود احمدی نژاد در جدال با مخالفان معاون اولی اسفندیار رحیم مشایی در هیات دولت دستور برکناری وزیر اطلاعات را صادر کرد، مشاور مطبوعاتی جنجالی وی نیز در آخرین روز عمر کاری دولت نهم از سمت خود استعفا داد تا رکورد تغییرات در همکاران دولت باز هم بیشتر شکسته شود.

علی اکبر جوانفکر که روز گذشته استعفایش را به رییس دولت نهم ارایه کرد درباره دلایل استعفای خود گفت: "روال این بود كه پست‌های مشورتی رئیس‌جمهور از یك دولت به دولت دیگر منتقل می‌شد، اما می توان این روال را با بازگذاشتن دست رئیس‌جمهور برای یك انتخاب جدید، تغییر داد." وی در ادامه اعلام کرد که "آمادگی پذیرش هیچ مسئولیتی را ندارد."

هرچند مشاور مطبوعاتی احمدی نژاد هرگونه اختلاف و یا فشار برای استعفا دادن از سمت خود را رد کرده، اما سابقه حمایت های جنجالی وی از رحیم مشایی، این گمانه زنی را در محافل سیاسی شدت بخشیده که کنار رفتن وی، نتیجه زیاده روی های او در حمایت از مشایی باشد.

علی اکبر جوانفکر هفته گذشته پس از انتقاد شدید محمد حسن ابوترابی فرد از احمدی نژاد برای انتخاب رحیم مشایی به سمت معاون اولی گفته بود: "وقتی آقای مشایی به دلیل یک اظهار نظر اشتباه، صلاحیت باقی ماندن در پست معاون اول رییس‌جمهور را از دست داده است، به طریق اولی، آقای ابوترابی نیز به دلیل دخالت غیرقانونی در مسائل اجرایی، افشای غیراخلاقی نامه رهبری به رییس‌جمهور و ایجاد تشویش در اذهان عمومی، صلاحیت باقی ماندن در سمت نایب رییس اول مجلس شورای اسلامی را از دست می‌دهد."

انتقاد تند جوانفکر از نایب رییس مجلس و عضو فعال فراکسیون حامی احمدی نژاد درحالی بود که او حتی در اظهارات و نوشته های خود در حمایت از احمدی نژاد پا را فراتر نهاده و از اساس نوشتن نامه آیت الله خامنه ای به محمود احمدی نژاد مبنی بر برکناری رحیم مشایی را نیز منکر شده بود. اقدامی که واکنش شدید برخی مدافعان رهبر جمهوری اسلامی را به دنبال داشت.

مشاور مطبوعاتی محمود احمدی نژاد در این باره حتی سید احمد خاتمی امام جمعه موقت تهران و از حامیان احمدنژاد را نیز مورد انتقاد قرار داده وگفته بود: "مگر مسئولیت اعلام نظر و حکم مقام رهبری با نایب رییس مجلس یا امام جمعه است؟ رهبری در صورت صلاحدید، شخصا یا دفترشان نسبت به موضوع خاصی اعلام نظر خواهند کرد و وقتی اعلام نظری صورت نگرفته است افراد مدعی با تمسک به کدام سند و مدرک چنین ادعایی را در مورد آقای مشایی مطرح می‌کنند."

جوانفکر در ادامه اظهاراتش اعمال نظرها درمخالفت با معاون اولی رحیم مشایی را "دخالت در امور قوه مجریه برخلاف اصل تفکیک قوا" دانسته گفته بود: "این که عده‌ای از نمایندگان بگویند کنار نگذاشتن آقای مشایی در میزان ارایه رای به دولت دهم تاثیر منفی می‌گذارد دخالت نادرست محسوب می شود."

هرچند تا کنون درباره پذیرش یا عدم پذیرش استعفای علی اکبر جوانفکر از سوی محمود احمدی نژاد خبری منتشر نشده، اما مشاور مطبوعاتی رییس دولت نهم با این اظهار نظر که "معتقدم افراد واجد صلاحیت و تازه نفس فراوانی برای برعهده گرفتن مصادر امور در کشور وجود دارند و باید راه را برای حضور این افراد باز کنیم" بصورت تلویحی اعلام کرده است که دیگر در سمت خود مشغول به کار نخواهد بود.


مژگان مدرس علوم

این اعترافات کسی را متقاعد نمی کند

دوشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۸۸

محاکمه اصلاح طلبان در گفت و گو با نعمت احمدی

این اعترافات کسی را متقاعد نمی کند



نعمت احمدی وکیل دادگستری در گفت وگویی با روز تصریح کرد که برای شنیدن سخنان واقعی سیدمحمدعلی ابطحی و محمدعطریان فر باید به انتظار نشست و دید پس از آزادی آیا این افراد همچنان این حرفها را می زنند یا نه. او افزود در گفت وگویی هایی که با اقشار مختلف مردم داشته به ابن نتیجه رسیده که کسی چنین نمایشی را باور نکرده است.

نعمت احمدی با انتقاد از کیفرخواستی که در روز نمایش تلویزیونی اقرارهای متهمان سیاسی خوانده شد گفت: "یک تعدادی افرادی را آوردند و متنی بی سابقه ای را به نام کیفرخواست عمومی خواندند. اما ما تا به حال چیزی به نام کیفرخواست عمومی و خصوصی نداشته ایم. این واژه اخیرا وظاهرا بعد از این جلسه وارد ادبیات ما شده است. به همین جهت اعتراضات عمومی را برانگیخت وحقوقدانان نسبت به آن اظهار نظر کردند درخصوص اینکه ما کیفرخواست عمومی نداریم و کیفرخواست باید موجب شرح اتهامات فرد نوشته شود. بنابر بند میم ماده سه اصلاح قانون تشکیل دادگاه های عمومی وانقلاب -عینا مفاد این ماده- چنین چیزی نمی تواند منبع قانونی داشته باشد. آنها نیازی هم ندیده اند که وکلای زندانیان حاضر باشند و یا اینکه وکلا از متن کیفرخواست مطلع باشند. گفته اند که وکلا بیایند از کیفرخواست انفرادی دفاع کنند. اما به جای پاسخگویی آمده اند افرادی که کیفرخواست را مورد انتقاد قرار داده اند مورد تهدید قرار داده اند که اینها شایعه پراکنی است ومی تواند موجب پیگرد قانونی آنها شود."

این وکیل دادگستری با شرح وجوه قانونی اقرار تصریح کرد: "هیچ حقوقدانی نمی بگوید اقرار مبنای حقوقی ندارد ودلیل نیست. اما باید راجع به اقرار یک تعریف جامع تری داشته باشیم. آنچه شخص به نفع دیگری و به ضرر خودش می گوید می شود اقرار. اما در امر کیفری تا این اندازه قانون گذار پیش رفته که حتی اقرار در شرایط عادی ومتناسب را طرف می تواند انکار کند. مثلا من سرجنازه ای ایستاده ام و می گویم من قتل انجام داده ام. می توانم بعد انکار کنم بگویم قتل را انجام نداده ام. اما اقرار کیفری باید با اوضاع واحوال موجود همخوانی داشته باشد. یعنی اگر من اقرار کردم به موضوعی باید با شرایط بیرونی وفق کند. من اگر اقرار کردم نخست وزیر اوگاندا راکشته ام که با شرایط بیرونی همخوانی ندارد، چرا که من اصلا اوگاندا نبوده ام..."

نعمت احمدی افزود: "به همین خاطر قانون گذار در بحث اقرار در امر کیفری خیلی دقت دارد. شارع مقدس هم خیلی دقت دارد. می گوید اقرار باید در شرایط مساوی وعادی باشد. من وقتی اقرار به امری می کنم باید بدانم چقدر وجه مجرمانه دارد. به همین جهت قانون گذار در قانون اساسی به اعتراف و این جور مساپل در امور کیفری پرداخته واصلی را تعبیه کرده است. اصل ۳۸ قانون اساسی مربوط است به همین موضوع که هر گونه شکنجه برای گرفتن اقرار وکسب اطلاع ممنوع است. سوگند وشهادت مجاز نیست. متخلف طبق قانون مجازات می شود. این عکس تهدیدی است که دراطلاعیه شعبه ۱۵ دادستانی آمده است. کسانی که تهدید کرده اند متخلف هستند، نه کسانی که این دادخواست را مورد انتقاد قرار داده اند. زیرا منطق وقانون اساسی وعقل این موضوع را تایید می کند. اقرار با اوضاع واحوال فرد همخوان ومتناسب باشد. قانون گذار این حق را برای مقر به وجود آورده که از اقرار خودش عدول کند."

احمدی با اشاره به اظهارات سیدمحمدعلی ابطحی درنمایش تلویزیونی مسوولین دادسرا گفت: "از نظر صحت گفته های اقای ابطحی می توان سه وضع را در نظر گرفت. یک گفته های آقای ابطحی درقبل از بازداشتش. وقتی اقای پورزند در تلویزیون صحبت کرد آقای ابطحی در وب سایت خودش یک مطلب زیبا وتخصصی نوشت و در ان اعلام کرد که باید صبر کرد ودید که آیا آقای پورزند بیرون می آید همین حرف را می زند یا نه؟ اگر حرف دیگری نزد واین حرفها را قبول داشت معلوم میشود به دلیل شرایط زندان آمده این حرفها را زده تا از روی فشار روی خودش بکاهد ویا به دستور بازجو یا کارشناس پرونده اش عمل کرده است. دوم صحبت های اقای ابطحی در این چند روزه است. مدتی از فضای بیرون باخبر نبوده واین حرفها را زده است. حالا یک روزی می آید بیرون و درآن شرایط هم باید بیرون وصحبت هایش را شنید."

وی درخصوص سرانجام چنین دادگاه هایی گفت: "من در پرونده های دیگر همچون پرونده وب لاگ نویس ها که روزهای اولش آتش داغ بود وتعدادزیاد بود به مسوولین قضایی وقت دادگاه فرودگاه گفتم که فیل بیخودی هوا نکنید. این پرونده های پرسروصدا مانند تب تند است وبه سرعت فروکش می کند. یقین دارم از این پرونده هم شاید مسکنی برای برخی افراد باشد اما در نهایت نتیجه ای از آن به دست نمی آید. برای جلوگیری از برخی حرکت ها مانند خبرهایی که در خصوص تجمع درجلوی بهارستان برای اعتراض به مراسم تحلیف آقای احمدی نژاد منتشر شده بود چنین اقدامی صورت گرفته است. اما دوای درد نیست و زخم این موضوع هم چرکین خواهد شد وسربرخواهد داشت. آیا اینکه درمان می شود یا اینکه نیاز به یک جراحی دارد معلوم نیست. اگرجناح راست می خواهد «دمل چرکین» اصلاح طلبان را جراحی کند وبا این جراحی به قول خودش آرامش را به جامعه برگرداند موفق نبوده است. این یک سزارین ناموفق بود که جامعه هم نپذیرفت."

این استاد دانشگاه افزود: "من در این دوسه روز با هر کسی صحبت می کردم چه از خواص وچه مردم کوچه وبازار کسی به صحت اعترافات باور نداشت. خصوصا شیوه ای که در خصوص آقای عطریان فر و آقای ابطحی انجام دادند. اینکه دونفر در زندان اقرار کرده بودند نشان می داد آنها خودشان نیست. فشار زندان وعوامل دیگر مشخص است که در این مساله نقش داشت. چیزی از این پرونده دستگیر مقامات قضایی نمی شود. متعاقب تحلیف ما مراسم مجلس و بعد از آن رای اعتماد به کابینه را داریم و از سوی دیگر در قوه قضاییه هم یک خانه تکانی عظیم خواهیم داشت. در ۲۵ مرداد آقای شاهرودی قوه قضاییه ای را ترک خواهند کرد. آقای شیخ صادق لاریجانی باید بنشینند ومعاونین خود را انتخاب کنند و تغییراتی را در قوه قضاییه بدهند. محاکمه روز شنبه درواقع قطع اقتدار آقای شاهرودی در قوه قضاییه را قبل از پایان دوره ریاستش می رساند. چون به حرفهای ایشان در مورد رسیدگی به وضعیت زندانیان تا دو هفته عمل نشد."

جمهوری علوی یا سلطنت اموی

چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۸۸

جمهوری علوی یا سلطنت اموی



در جریان انقلاب اسلامی 1357 حکومت ارمانی نیروهای مذهبی "حکومت عدل علی" بود، اما شکل مشخص تر و ملموس تر این الگوی ارمانی که از سوی رهبر فقید انقلاب عرضه شد و خیلی زود بر سر زبانها افتاد "نظام جمهوری اسلامی" نام گرفت. به گفته رهبر فقید انقلاب این جمهوری اسلامی قرار بود از حیث شکل و ساختار یک جمهوری باشد مثل همه جمهوری های دیگر؛ یعنی حکومتی که در ان رای اکثریت مردم با ساز و کارهای خاصی تعیین کننده سرنوشت جمعی و سیاستهای عمومی و کلان کشور است. برگزاری همه پرسی تعیین نظام به فاصله پنجاه روز از سقوط سلطنت، برگزاری انتخابات مجلس قانون اساسی و به همه پرسی گذاشتن این قانون مقدمات تاسیس جمهوری تازه پا بود که با انتخابات ریاست جمهوری و مجلس تقریبا همه اجزاء تشکیل دهنده ان از حیث شکل و ساختار کامل شد.

اما از حیث محتوی و جهت گیری، این حکومت قرار است اسلامی باشد و بر اسلامیت ان هم یک مرجع تقلید به عنوان رهبر، ولی امر یا ولی فقیه نظارت عامه و عالیه داشته باشد و همچنین برای تضمین اسلامیت نظام قرار شد که شورای نگهبان بر انتخابات مجلس و ریاست جمهوری نظارت کند و مصوبات مجلس را با قانون اساسی و شرع تطبیق دهد.

این جمهوری اسلامی یا صبغه شیعی خود نظر به احیاء گذشته طلایی حکومت عدل و قسط اسلامی داشت و طبعا غیر از ده سال حکومت پیامبر اسلام در مدینه به پنج سال حکومت حضرت علی در کوفه نظر داشت که هر دو نمونه کامل یک حکومت عادلانه و دور از هر گونه ستم و نیرنگ تبعیض و خلاصه سیاست بازی ها و قدرت طلبی های رایج تلقی می شوند. با این حساب چندان بی مبنا نیست اگر حکومت مورد نظر رهبران روحانی انقلاب ایران را یک جمهوری علوی تلقی کنیم. واقعیت های تاریخی نیز حکایت از ان دارد که در تاریخ هزار و چهار صد ساله اسلام به قدرت رسیدن هیچ زمامداری به اندازه حضرت علی با شیوه ها و معیارهای دموکراتیک امروزین شبیه نیست. هجوم انبوه مردم به خانه حضرت حضرت علی برای انتخاب وی بعنوان زمامدار مسلمانان در مقایسه با موارد قبل و بعد واقعا یک جمهوری انتخابی را تداعی می کند.

اما همه می دانند که پس از امام علی و امام حسن حکومت اسلامی نه فقط در ماهیت و محتوا که در فرم وشکل نیز دچار استحاله و دگرگونی شد و با تعیین یزید بعنوان ولی عهد، خلافت برای همیشه به سلطنت مبدل گردید.

جمهوری نو پای اسلامی ایران نیز طی سی سال عمر خود همواره در معرض خطر استحاله ماهوی و تغییر شکل ساختار قرار داشته است چرا که با توجه به دیر پا بودن بسیاری از ساختارهای اجتماعی و فرهنگی و حتی عادات فردی و الگوهای ذهنی در جامعه ایرانی همواره خطر بار تولید استبداد حتی پس از تاسیس جمهوریت وجود داشته است. سوء استفاده از قدرت به قصد انباشت ثروت و میل به بهره مندی همیشگی از مزایای موقعیتهای سیاسی نیز خواه نا خواه انگیزه بر هم زدن قواعد دموکراتیک را در صاحبان قدرت به قصد حفظ و تضمین و تداوم موقعیت خود و انتقال ان به اطرافیان تقویت می نماید و دقیقا همینجاست که تلاشهای گام به گام برای تبدیل جمهوری به سلطنت اغاز می شود.

جمهوری اسلامی ایران نیز مثل هر حکومت نو پای دیگر طی سی سال در معرض خطر انحراف و یا تغییرات در ساختار حقوقی قرار داشته است. در همین چار چوب است که اظهارات چهره ها و جریانات سیاسی خاص در زمینه تبدیل جمهوری اسلامی به حکومت اسلامی یا تزئینی بودن رای مردم در حکومت اسلامی معنا پیدا می کند.

در زمینه استحاله ماهوی یا حفظ شکل و ساختارهای حقوقی ذکر همین نکته کافی است که شورای نگهبان با رد صلاحیتهای جناحی و سلیقه ای نه تنها قدرت انتخاب مردم را به عنوان مقوله ذاتی جمهوریت به شدت محدود می کند بلکه مجلس خبرگان رهبری را نیز از مهمترین وظیفه و مسئولیتش که نظارت بر عملکرد رهبری است دور می سازد و بی شک تمرکز قدرت فوق العاده در نهاد رهبری بدون نظارت تضمین شده با یک جمهوری واقعی همخوانی ندارد.

نقطه اوج این استحاله ماهوی را در کودتای سیاسی 22 خرداد علیه جمهوریت و دموکراسی می توان مشاهده کرد. در این مقطع وزارت کشور دولت نهم به همراه شورای نگهبان نمایش یک انتخابات از پیش مهندسی شده را در پشت صحنه حضور گسترده مردم طراحی کردند تا شخصی از پیش تعیین شده با ارای از قبل مشخص به عنوان رئیس جمهور انتصابی و در واقع به منزله معاون یا بازوی اجرایی رهبری به مردم تحمیل شود.

اما از سوی دیگر اگر این شایعه درست باشد که تلاشهایی در سطوح بالای هرم قدرت در ایران صورت می گیرد تا نام یک اقازاده به عنوان فردی دارای شرایط رهبری در میان اعضای مجلس خبرگان رهبری جا بیفتد و اعضای خبرگان با او به عنوان ولی امر اینده عهد ببندند، در ان صورت می توان گفت پروزه تغییر فرم و ساختار حقوقی نظام سیاسی ایران اغاز شده و جمهوری علوی مطلوب رهبران روحانی انقلاب ایران یک گام دیگر از الگوی مطلوب و مورد نظر اولیه دور و به نمونه متضاد ان نزدیک شده است. اینکه در بحبوحه بحران کنونی یک بیانیه بدون امضاء اما به نام اکثریت اعضای مجلس خبرگان با سر و صدا منتشر می شود تا اعلام کند همه مناصب در جمهوری اسلامی مشروعیت خود را از ولایت فقیه می گیرند در همین راستا قابل تامل است. بخصوص اگر در نظر اوریم که ولی فقیه مشروعیت خود را از مجلس خبرگان و این مجلس نیز مشروعیت خود را از رای مستقیم مردم بدست می اورد.

با این حال باید منتظر ماند و دید تلاش های رئیس مجلس خبرگان در مقابله با این پروژه بدعت امیز به چه نتیجه ای خواهد رسید. اینکه تلاشها ی رئیس مجلس خبرگان در مسیر قانع کردن اعضای این مجلس و دیگر روحانیون بر جسته کشور، به ویژه مراجع تقلید جهت مقابله جدی با این بدعت بزرگ به کجا بیانجامد تاثیرات تعیین کننده بر اینده سیاسی کشور خواهد داشت.



سعيد رضوي فقيه

بغض در گلو؛ استخوان لای زخم

چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۸۸

بغض در گلو؛ استخوان لای زخم




چندین بار نوشتم و پاک کردم...

دیروز وقتی مصاحبه دکتر جلایی‌پور را درباره وضعیت فرزندش و برادرم محمدرضا شنیدم، آتشی تمام وجودم را فراگرفت، نه آتش نفرت، که آتش غم، شعله‌هایش برایم سراسر غم و درد و غصه بود از وضعیت پدران و مادران و همسران این روزها....

از خود خجالت کشیدم که امروز برادران و خواهرانم در گوشه‌های تاریکی، چه بی‌دفاع و مظلوم افتاده‌اند و ندای "هل من ناصر ینصرنی" آنان در سیاه‌چالها پاسخی دریافت نمی‌کند و من نشسته‌ام در گوشه‌ای و نظاره‌گر شهید شدن و شکنجه شدن و درد کشیدن مادران و پدران و خواهران و همسران و برادران و فرزندان دوستان و هم کیشان خود هستم.

عافیت‌طلبی مانند هیزمی درونم را به آتش کشیده و آتش وجودم را شعله‌ور ساخته و چهره‌های غمگین دوستانم، بارغم را بر شانه‌هایم سنگین‌تر می‌کند.

این روزها تنها شنونده خبرهای ناگوار شده‌ایم، خبرهایی که گاهی خودم هم در انتقال آن نقش داشته‌ام. عادت کرده‌ایم که تنها تاسف بخوریم و فردا منتظر شنیدن فاجعه دیگری باشیم.

این روزها همه ما مثل حمیدرضا جلایی‌پور هرگاه با هم صحبت می‌کنیم، بغضی در گلو داریم و استخوانی لای زخم‌مان، می‌ترسیم و می‌هراسیم که اگر استخوان را بیرون بکشیم زخم سر باز کند و خون فوران کند. می‌ترسیم و می‌هراسیم.

امثال جلایی‌پورها سنگربانان این مرز و بوم بودند در ایام دفاع در برابر صدام،برادرانشان را در این راه تقدیم کشور کرده‌اند. پس از آن نیز یکی از پیشروان جامعه مدنی در ایران پس از دوم خرداد بوده‌اند. روزنامه "جامعه"، چشم‌انداز و افق جدیدی را برای نسل من آفرید و امروز بایستی با بغضی در گلو نظاره‌گر شهید دادن خانواده‌هایی باشند که دیروز او و برادرانش در راه حفظ آن آزادی و تمامیت ارضی جان خود را در تبق اخلاص نهاده بودند.
.
امروز دیگر تنها یک قشر و یک طبقه خاص نیستند که هر روز از نگرانی و دلواپسی در برابر دیوارهای بلند بالای اوین جمع می شوند، امروز همه آزادیخواهان گرفتار این استخوان لای زخم شده اند و نمی دانند که جرم خود، فرزندان و دلبندان شان جز تقاضا برای حق دمکراسی و آزادی چه بوده که اینچنین گرفتار آمده‌اند.

به کجا رسیده‌ایم که جز این بغض فروخورده که از حلقومی خسته بر می‌آید، هیچ کس را یارای شنیدن فریاد تظلم‌خواهی‌مان نیست.


حنيف مزروعي

Hanifmazruie(at)gmail.com

هوشیار باشیم و فریب نخوریم

چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۸۸

هوشیار باشیم و فریب نخوریم



در حالی که تاکنون صدها نفر در بازداشتگاههای جمهوری اسلامی ایران تحت شکنجه و فشارهای سخت روانی و جسمی قرار گرفته اند، به گونه ای که آوازه آن، همه ایرانیان در داخل و خارج کشور وفعالان حقوق بشر را نگران کرده است ، علی خامنه ای دستور تعطیلی یکی از آن ها را صادر کرد. بازداشتگاهی که بسیاری از افراد پس از بازداشت از آن جان سالم به در نبرده و در اثر شکنجه به شهادت رسیده اندومسوولان بازداشت و نگهداری این شهدا نه تنها حاضر به هیچگونه پاسخگویی به خانواده ها نیستند بلکه از هر گونه عزاداری و تشییع پیکر این شهدا ممانعت می کنند.

البته من نمی دانم که علی خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی با چه انگیزه ای دستور تعطیلی این باز داشتگاه، سوله کهریزک، را صادر کرده است آنهم بدون آنکه این شکنجه گران و بازجوها تحت پیگرد قانونی قرار بگیرند ، اما بخوبی میدانم که ملت سبز ایران اگاه است که مشکل برخوردهای وحشیانه با زندانیان، با بستن یک باز داشتگاه حل نمی شود چرا که همان برخوردها و همان روش ها از سوی افرادی که به نام حفظ نظام و ارزش ها از هیچ جنایتی خودداری نمی کنند ادامه دارد. چنانکه سردار عبداله عراقی فرمانده سپاه محمد رسول اله ـ به نقل از خبرگزاری فارس ـ میگوید با کسی تعارف نداریم هرکسی جلوی نظام بایستد با او برخورد میکنیم و سپاه و بسیج بر اساس فرمان رهبری وارد صحنه می شوند. مشکل، وجود تفکرخشونت طلبی است که به خود حق می دهد از هر روشی و بدون تعارف برای برخورد با منتقدین استفاده کند به گونه ای که بسیاری از خانواده ها ی شهدا پس از دیدن پیکر شهدا از کبودی ها و پاره گی های بدن عزیزانشان که حاکی از شکنجه است به وسیله افرادی خبر می دهند که بدون شک از انواع و اقسام بیماری های روانی رنج می برند چرا که هرگز یک انسان سالم به لحاظ روانی نمی تواند مرتکب چنین اعمال وحشیانه ای شود.

تاریخ و حافظه تاریخی ملت ایران چنین رفتارهای غیر انسانی را فراموش نخواهد کرد؛ رفتارهایی که سربازان اسراییلی و بازجویان آنها را در برخورد با زندانیان رو سفید کرده است و جالب آن است که نماینده رهبری در شورای امنیت ملی میگوید جمهوری اسلامی با پشتوانه 40 میلیون رای مردم با اقتدار از قدرت مردم در عرصه های مختلف پاسداری می کند.یعنی هم رای مردم را مصادره میکنند و هم به واسطه آن مردم را می کشند وتحت فشارو بازجویی و تعقیب قرار می دهند و فکر میکنند که مردم مشتی جاهل هستند که با بستن یک باز داشتگاه فریب خورده و از پیگیری حقوق از دست رفته و خون های ریخته شده دست برداشته و به سادگی گذشت و هر آنچه را که اتفاق افتاده فراموش کنند.

سعید جلیلی نماینده رهبری در شورای امنیت ملی در اظهار نظرمضحک دیگری از دموکراسی و ضرورت حفظ آن صحبت میکند و می خواهد با نام دموکراسی با مردمی که برای محترم شمردن رای خود به خیابان ها آمده اند برخورد کند و می گوید اصول ارزشی و قواعد دموکراسی اجازه نمی دهد که کسانی با عبور از قانون ، مشارکت و آرای مردم را انکار کنند و کارگزاران نظام موظف به پاسداری از دستاوردهای ملت هستند که حتما یکی از این دستاوردها آرای ربوده شده مردم است ، آرایی که احمدی نژاد با کودتای نظامی و با همکاری چکمه پوشان آن را مصادره و یکسره مشروعیت و مقبولیت نظام را زیر سوال برده است.

آنچه امروز بر ملت ایران واجب است، هوشیاریست. هوشیاری می تواند از فریب ملت ایران به وسیله نظامیان و نیروهای امنیتی که هر روز نقشه ای جدید برای ملت ایران طراحی می کنند جلو گیری کند.

هوشیاری می تواند سیاست نفوذ و انهدام را که هر روز با سناریوها و چهره های مختلف سعی در تفرقه میان ما دارند را افشا کند.

هوشیاری می تواند راههای جدید و مسیر های نوین وغیر خشونت آمیز رابه ما نشان دهد.

هوشیاری می تواند ما را از انهدام درون گروهی دور، و به سمت انسجام و وحدت هر چه بیشتر سوق دهد.

هوشیاری به ما قدرت عکس العمل به موقع در باره اخبار غلط و جریانها و موجهایی می دهد که رقیب اطراف ما، هدفمند به راه می اندازد.

هوشیاری به ما کمک میکند سناریوهایی که به قصد کنترل ما در اتاق های فکر کودتاچیان طراحی شده با شکست مواجه شده و ما را در مسیر درست اهدافمان قرار دهد.

آنچه بدیهی است ما بیشماریم ، نمی ترسیم و با هم هستیم.


فريبا داوودي مهاجر‏

عکسش نرود در اینترنت

جمعه ۹ مرداد ۱۳۸۸

عکسش نرود در اینترنت


چند روزی بود که خسته از کار برمی گشت. همیشه وقتی می رسید خانه، منور خانم اول یک استکان چای تازه دم جلویش می گذاشت و بعد می رفت که بساط شام را علم کند. در آن فاصله بچه ها می ریختند دور پدرشان و از سر و کولش بالا می رفتند. وحید نقل مدرسه شان را می گفت و این که تیمشان چند تا گل زده به تیم مدرسه قریب، حمیده برایش تعریف می کرد که خانم ناظمشان را چقدر بچه ها اذیت می کنند. اما آن شب انگار در هیچ کدامشان حال و حوصله نبود.

یک اتاق بزرگ داشتند و یک اتاق کوچک، در بالاخانه ای در خیابان نایب السلطنه. زمستان ها که می شد همه زندگیشان در همان اتاق بزرگ بود، همان جا را گرم نگاه می داشتند، منورخانم حتی المقدور نمی رفت آشپزخانه پائین که سرد بود و حوصله روگرفتن موقع آشپزی هم نداشت. در همان اتاق روی چراغ خوراک پزی غذا را گرم می کرد یا اگر ساده بود همان جا می پخت. اتاق کوچک هم بسته بود، رختخواب ها در آن بود و زمستان سرما چنان در آن لانه داشت که به جای یخچال به کار می رفت. هندوانه و خربزه ای که گاهی مرد خانه با خودش می آورد آن جا بود و همین طور غذاهای شب قبل. منور خانم صرفه جوئی می کرد و اسراف را نجس می دانست. همه شان می دانستند که دارند پول جمع می کنند که سرپناهی بخرند یا بسازند.

ولی همان جا هم خوش بودند، خانه شان گرم بود، یعنی جز همان یک اتاق که چراغ آلادین کنارش بود هیچ جا گرم نبود اما دلشان گرم بود. صاحبخانه شان هم آدم بدی نبود. شاید رعایت آقا ناصر را می کرد که می گفتند در نخست وزیری کار می کند.

حمیده کلاس دوم بود که یکی از این شب ها، بعد شیرین زبانی موضوع انشایش را گفت "می خواهید چه کاره بشوید". کلاف سخن از آن جا باز شد که دخترک پرسید بابا تو چه کاره ای. پدر به جای جواب گفت کار من به درد زن ها نمی خورد، یک چیز دیگر بنویس. خیاطی، معلمی، اصلا چرا خانم دکتر نخواهی بشوی. وحید گفت با این درس خواندنش. و این را به مسخره گفت. حمیده گفت از تو که نمره هام بهتره. و جدال شروع شد. مادر همان طور که داشت سفره را پهن می کرد نهیب زد که خیلی خوب. از کجا به کجا رسیدید. جواب بابات را بده بگو که می خواهی پرستار بشوی و به مریض ها و پیرها کمک کنی. مگه همیشه نمی گوئی. حمیده پذیرفت اما در ذهنش چه می گذشت که گفت بابا در اداره شما هیچ زنی کار نمی کند. پدر نگاهش را از تلویزیون برگرفت و در حالی که پیدا بود دنبال جواب مقتضی می گردد گفت چرا ولی به درد تو نمی خورد نظافت و امرو نهی.

منورخانم داشت معذب می شد از این گفتگو. پس فرمانی کوتاه صادر کرد: بنویس می خواهم دکتر بشوم و بلند شو برو آن کاسه ماست را بیار، امشب نرگسی داریم. همه گفتند به به و گفتگوی آزار دهنده قطع شد. اما زخمش به تن اتاق ماند.

مدتی بود که پدر دیر وقت می آمد. گاهی اصلا شب ها نمی آمد. در این شب ها امیرعلی پسر صاحب خانه از پائین زنگ می زد و از همان پائین پله ها به وحید می گفت آقایت تلفن کرد و گفت منتظر من نباشید شب کارم. چنین بود که مشق ها نوشته می شد و شام خورده می شد و رختخواب ها پهن. تلویزیون روشن می شد. منور خانم پایش به بافتنی مشغول، بچه ها به تماشای مرد شش میلیون دلاری یا پیتون پلیس و سال های زندگی. و خواب. و درست یکی از همین شب ها بود که صدای تک تک تیراندازی وحیده را از خواب پراند و رفت چسبیده به مادر.

اول شبی هم که مردم رفتند به پشت بام و الله اکبر گفتند، یکی از همان شب ها بود که امیرعلی خبر داد که بابایت نمی آید. وحید هم بلند شده بود که برود پشت بام، منور خانم گفت بگذار بابات بیاید از او بپرس اگر گفت باشد برو. وحید گفت همه بچه ها هستند بزرگ ها هم هستند تو هم بلند شو بیا. مادر گفت من باید مراقب غذا باشم نسوزه. و دیگر نتوانست جلو پسر را بگیرد. مثل همیشه حمیده خواست از برادر عقب نماند بلند شد اما مادر با عتاب گفت تو بشین درست را بخوان. لب و لوچه های دختر جمع بود اما مادر محکم گفت او کلاس نهم است و تو کلاس دومی. درس و تکلیفش را هم تمام کرده. تازه تا تو به خودت بجنبی برگشته. و بعد مهربان تر گفت بعدش مادر در این تاریکی من تنها می مانم.

اما اوج حکایت آن شبی شد که بعد دو روز کشیک بابا ناصر به خانه آمد. منور خانم که می دانست وقت حمام او دو روز گذشته اسباب حمامش را آماده گذاشته بود. مرد بی حرف حوله و لباس زیرهایش را برداشت و رفت حمام ایران وقتی برگشت سفره پهن بود اما او بی حوصله می نمود. سر شام بودند و داشتند کتلت ها را با ماست خیکی و نان سنگک لقمه می کردند که با صدای اولین الله اکبر وحید با دهان پر پرید و کفش را برداشت و خواست از در بیرون برود که پدر با نگاه پرسید کجا. منور خانم فقط گفت الان می آید. و وحید چرخی به خود داد اما هنوز لای در بود که صدا بلند تر شد:گفتم کجا میروی. حالا دیگر صدای الله اکبر کوچه را پر کرده بود. وحید دید که حالا پدرش بلند شده و ایستاده و صدایش هم بلند بود. منور خانم اشاره ای کرد به وحید و گفت خیلی خوب نمی رود... شامت را بخور جانم. اما انگار مرد بشکه اش از جای دیگر پر شده بود که سرزیر کرد. با دومین جمله اش منور خانم در را کیپ کرد و با نگاه از او خواست صدایش را بلند نکند. آن شب به سکوت گذشت.

فردا صبجش مرد آن قدر دست دست کرد که بچه ها رفتند مدرسه و فرصت گرفت تا با منور خانم حرف بزند. می گفت شاید مجبور شود برود ماموریت باید مراقب باشی ... اما جمله اش ناتمام ماند چرا که شنید زن می گوید من هیچ جور نمی توانم جلویش را بگیرم، یا با خودت ببرش یا بسپارش به امید خدا و حلالش کن، عادتش نده بی اجازه ات کاری بکند. بابا ناصر اول گفت غلط می کند. اما بعد به یادش افتاد کسی در اتاق نیست و رجزخوانی جائی ندارد. صدایش را آورد پائین انگار که دارد خبر محرمانه ای را ابلاغ می کند گفت ممکن است دستور تیر بیاید. بزننش. یک باره دیدی بدبخت شدیم.
.
ناگهان آواری بر سر مرد ریخت وقتی شنید: باشد خونش که از بقیه رنگین تر نیست.

نمی دانست از کی همسرش داخل این کارها شده. اصلا از کی این همه جسور شده. سرش را انداخت پائین و فقط گفت منور. یعنی پرسید منور. کتش را کشید تنش و کفشش را در راهرو پوشید. دسته ای پول از جیبش بیرون کشید و گذاشت جلو آینه و رفت. اولین روز در همه زندگیشان بود که بی خداحافظی رفت. و نشنید که منور خانم سرش را کرد توی بالش و زار زد. چنین بود که پرده پرده بالا رفت. هیچ وقت یک باره چادر از سرحقیقت نمی افتد.

پائیز شده بود و هوا سرد می شد و اگر مرد شب کاری نداشت و به خانه می آمد هم دیگر بچه ها نمی ریختند دورش. موضوع انشایش را نمی گفتند با هم. مرد شش میلیون دلاری نگاه نمی کردند. بلکه شام خورده نخورده رختخواب می انداختند، بچه ها کتابشان را می بردند در رختخواب و خوابشان می برد تا منور کتاب را از زیر دستشان آرام می کشید. چراغ هم که خاموش می شد حتی در پچ پچ زن و مرد که هر گوش بدان نامحرم است نیز انگار زمستان لانه کرده بود.

و پرده آخر شبی سرد از روی حقیقت کنار رفت. بابا ناصر بعد دو روز غیبت سر شب به خانه آمده با چشمان گودافتاده. برق خیابان نایب السلطنه رفت، تاریکی بر ابهام افزود، هزاران الله اکبر لحافی بر سر شهر کشید، هنوز به این وضع خو نکرده بود که دید وحید و حمیده در اتاق نیستند منور هم چادر سر کرده جلو در اتاق ایستاده و ملتمس او را نگاه می کند. نور گرد سوز سایه روشنی به چهره زن انداخته بود، انگار مجسمه ای از برنز یا سنگ با اراده و وقار. مرد زیر بار این همه داشت خم می شد. صدای خسته اش به گوش رسید و گفت برو، تنهایشان نگذار.

وقتی برق آمد و خانه روشن شد هر سه شان در اتاق بودند انگار این میزانسن داده شده بود تا وحید آرام و با خجالت اما محکم سخنش را بگوید.
- برویم یک محله دیگر، یک شهر دیگر...
نفس در سینه ها حبس بود. صداهای دور می آمد. منور سفره را انداخته منتظر جواب بود. صدای حرکت تانک می آمد، صدای خشک زنجیر و صدای کنده شدن آسفالت. و مرد زیر لب پرسید برویم جائی. و بعد توضیح داد:
- که من را نشناسند، برویم جائی که خجالت نکشید برای باباتان.

اول حمیده تاب این گفتگو را نیاورد و چانه اش چرخید. بعد منور بی صدا گریست و با گوشه روسری اشکش را پاک کرد. و چه بود که به پسر چنین قدرتی را داد که بلند شد و خودش را انداخت روی پاهای پدر و هی گفت: بابا بیائید مادر و حمیده را بردارید و بروید. خواهش می کنم.

کسی نپرسید چرا می گوئی بروید، پس تو چه می کنی پسر. دیگر کسی هیچ نگفت. رختخوابی پهن نشد آن شب، هر چهار در آغوش هم خفتند. منور با احساس سرما در اتاق بلند شد و لحاف و پتو روی هر چهارشان انداخت.

صبح بچه ها به کار هر روزه رفتند، مرد وقتی داشت می رفت به منور گفت: برو از بانک پول بگیر و بروید شهباز یا ژاله تهران نو، سیصد دستگاه خانه پیدا کنید. به آقای قناعتی هم بگو خانه اش را تخلیه می کنیم. بگو من مامور شهرستان شده ام و همین ماه می رویم. گفتگو ها تمام شد.

سه روز یا شاید چهار روز بعد، وقتی بچه های محل آمدند تا خبر را به آن ها برسانند منور و حمیده بغل دست راننده کامیونتی نشسته بودند که داشت زندگی کوچک آن ها را به خانه اجاره ای تازه می برد. خانه ای که وحید هرگز ندید. نام و یادش به کوچه صدر خیابان نایب السلطنه داده شد.

و حالا سی سال گذشته. روز صدای گلوله می آید، شب بانک الله اکبر در گوش شهر می پیجید. حمیده خود مادر سه نوجوان است، شوهرش غلامرضا جای پدرش را گرفته. باز صدا می آید، الله اکبر. یکی از پسرها آمده تا نقش وحید را بازی کند. اما زمانه دیگرگون شده، دیگر با تغییر خانه دردی چاره نمی شود.
.
- آگر عکسش را در اینترنت بگذارند، اگر او تیر انداخته باشد، اگر این شب هائی که نمی آید خانه ...
.
حمیده بقیه حرف های پسر را نشنید، انگار از پیش می دانست دنباله این حرف به کجا می رسد. یک بار این ها را شنیده بود. ته حلقش خشک شد از تصور تکرار. به جای هر چه گفت: بچه ها فردا بریم بهشت زهرا دیداری از مادربزرگ بکنیم و فاتحه ای هم برای برادرم بخوانیم. و با خودش گفت یادم باشد شب با غلامحسین صحبت کنم. برایش بخوانم که وحید برای پدر نوشته بود باورم نمی شود که تو کسی را تیر بزنی . باورم نمی شود تو بد باشی.


مسعود بهنود

دور جدید برخورد با معلمان

شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۸

دور جدید برخورد با معلمان


حسن صالح‌زاده دبیر ریاضی و از فعالین انجمن صنفی معلمان استان کردستان روز چهارشنبه بیست و چهارم تیرماه در پی مراجعه شخصی به اداره اطلاعات برای پیگیری دلایل بازرسی موسسه خصوصی ایشان و ضبط کامپیوتر و مدارک موجود در آنجا٬ بازداشت شده و بدون تفهیم اتهام و یا بازپرسی تحویل زندان سقز می‌‌شود. در پی فراهم شدن امکان تماس با خانواده٬ او از دلایل بازداشت خود اظهار بی‌اطلاعی کرده و از خانواده می‌خواهد وکیلی برای او اختیار کنند.

پس از گذشت یک هفته به او گفته می‌شود قرار آزادی او صادر شده و خانواده نیز از این موضوع مطلع می‌شوند. صبح شنبه سوم مرداد او با هم‌بندیهایش در زندان خداحافظی کرده و و لوازم شخصی و باقیمانده پول خود را هم به ایشان می‌بخشد. در حیاط زندان اما به او دستبند زده و اعلام می‌کنند به درخواست اداره اطلاعات استان او به بازداشتگاه آن ادره در سنندج منتقل می‌شود.

روز دوشنبه پنجم مرداد تعدادی از همکاران ایشان به اتفاق مسئولان انجمن صنفی معلمان در سقز برای پیگیری دلایل بازداشت او و یادآوری مسئولیت آموزش و پرورش برای دفاع از ایشان به مدیریت آموزش و پرورش شهرستان سقز مراجعه می‌کنند. مسئولان ادراه از دلایل بازداشت صالح‌زاده اظهار بی‌اطلاعی کرده و مطابق با رویه جاری با اعلام احتمال سیاسی بودن دلایل بازداشت ایشان از خود سلب مسئولیت می‌کنند. در این میان مسئول حراست اداره یاداور می‌شود که "صالح زاده در تجمع روز معلم سال جاری در دفاع از فرزاد کمانگر سخنرانی کرده و خواستار آزادی یک متهم شده است و قاعدتا چنین رویکردهای غیر قانونی مسئولیت‌زا است." البته ایشان مشخص نکرده‌اند برابر با چه اصل قانونی یا مدلول منطقی دفاع از یک همکار دربند عملی مجرمانه و مسئولیت‌زا است ان هم همکاری که بالاترین مقامات امنیتی بازداشت و حکم قضایی صادره برای او را نادرست دانسته و در تائید اظهارات وکیلش او را بی‌گناه دانسته‌اند.

اینک شش روز از انتقال حسن صالح‌زاده به اطلاعات استان کردستان می‌گذرد و کماکان هیچ مقام مسئولی درباره دلایل بازداشت ایشان و انتقال سوال برانگیز او به مرکز استان توضیحی نداده است. معلم خوشنام و محبوبی که در زندگی شخصی خویش و خارج از فعالیتهای صنفی٬ اساسا شخصیتی غیر سیاسی دارد و بدون هیچ واهمه‌ای شخصا برای پیگیری علت بازرسی ناگهانی موسسه آموزشی تحت مدیریتش توسط ماموران امنیتی به اداره اطلاعات مراجعه می‌کند٬ چه جرمی می‌تواند مرتکب شده باشد که حتما باید برای او قرار بازداشت صادر شود؟ (البته اگر اساسا قراری در کار باشد!)

چه منطق امنیتی حکم می‌کند که برای انتقال یک زندانی بی‌دفاع به او دروغ گفته شود؟ چه اصراری هست که دستگاه امنیتی و قضایی در ایران غیر قابل پیش‌بینی جلوه‌گر شود؟ به راستی قدرت یک دستگاه امنیتی به مخوف بودن و اسرار آمیز بودن آن است یا ناشی از احاطه اطلاعاتی و عملکرد دقیق ان؟ چه قدر باید انتظار کشید تا کتاب داستان مضحک بگیر و ببند طوفانی و متهم کردن انقلابی دستگیر شده‌گان و پس از چندی اثبات بی‌گناهی متهمین در دادگاه برای همیشه بسته شود؟

آقایان مسئول کی از تجربه فرزاد کمانگر ٬ انور حسین پناهی٬ اولیایی و... درس می‌گیرند؟ چگونه می‌توان یک بار برای همیشه به این برادران مسئول امنیت قبولاند که معلمان نه دشمن هستند و نه برانداز٬ انها نه انقلابی هستند و نه ضد انقلاب (مشکل بتوان مشخص کرد که در این مقطع زمانی٬ انقلابی بودن اتهام است یا ضد انقلاب بودن!) انها صرفا معلم هستند با تمام دغدغه های علمی٬ حقوقی و اخلاقی یک معلم. آنها در کلاس درس و در جامعه و در تجمعات و اعتراضاتشان هم تنها همان یک هدف را دنبال می‌کنند: کمک به ساختن دنیایی بهتر برای فرزاندانمان با تربیت انسانهایی توانا برای ساختن چنان دنیایی.

معلمان نمی‌توانند و شما هم نباید راضی به ان باشید که فرزندانمان را متملق٬ دروغگو٬ سرسپرده٬ بی‌منطق و دگم اندیش بار بیاورند. انها در همان حال هم که به بی‌عدالتی٬ فقدان آزادی بیان در آموزش و پرورش٬ نظام آموزشی ناکارآمد٬ مدیران نالایق و ساخت اداری ویران اعتراض می‌کنند٬ به فرزندان ما و شما درس آزادگی می‌آموزند و الگویی از یک شهروند مدنی به او ارائه می‌دهند و چه الگویی بهتر از یک معلم مسئول؟

حسن صالح‌زاده یکی از معلمان مسئول و با اخلاق جامعه معلمی است که دغدغه ای جز ارتقای توان علمی و اخلاقی شاگردانش نداشته است. او شخصی بسیار آرام٬ نجیب و متواضع است. اگر شکایتی از بوده معطوف به مدارای بیش از حد او در برخورد با دیگری بوده است. برای نمونه در چند مورد شاگردان صالح‌زاده شکایت از او پیش من آوردند (به عنوان مشاور مدرسه) که چرا آقای صالح زاده با معدودی از دانش آموزان بی‌انضباط کلاس مدارا می‌کند در حالی که آنها ملاحظه شان معلمی ایشان را ندارند. صالح‌زاده با این استدلال موجه که محروم کردن دانش آموزان بی‌انضباط از کلاس تنها مشکلات رفتاری انها را افزایش می‌دهد و پاک کردن صورت مسئله است و نه راه حل ان٬ مدارا و تلاش برای درک انها را راه حل مشکل می‌دانست و البته در نهایت راه حل او کارگشا بود. به راستی معلمی چنین دلسوز بدون ارائه هیچ دلیل و مدرکی٬ مستحق زندان و بازجویی و آزار است؟

فعالین صنفی و جامعه معلمی با چنین برخوردهایی منفعل نشده و این تصور که برخورد با فعالین صنفی تحرکات صنفی معلمان را به حاشیه رانده تصور اشتباهی است. ایجاد محدودیت برای معلمان و بازداشت چهره‌های فعال معلمی راه حل مشکل نیست. آقایان بر شاخه نشسته‌اند و بن می‌برند. فعالین صنفی و تشکلهای صنفی معلمان سرار کشور نیز مسئولیتهایی در قبال جامعه معلمی و اینده‌سازان این کشور دارند و طبیعتا بازداشت و برخوردهای امنیتی نسنجیده با ایشان نیز نمی‌تواند ایشان را از ادامه راه باز دارد.

طبیعتا دفاع قاطع از حقوق همکاران بازداشت شده و در معرض خطر نیز از جمله وظایف تشکلهای صنفی است. همه متهمان از نظر برادران مدعی امنیت مشکل امنیتی دارند اما این مدعا قاعدتا نباید مانع از دفاع همه جانبه تشکلهای معلمان از حقوق اعضایش شود چرا که حنای امنیتی بودن پرونده‌ها دیگری رنگی ندارد. قاعدتا کانونها تجربه تلخ تردید ابتدایی در دفاع از فرزاد کمانگر (متاثر از توهم امنیتی بودن اتهامات او) را از یادنبرده اند.


شاهد علوی

جنبش سبز و استالین های وطنی

دوشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۸۸

جنبش سبز و استالین های وطنی



دولت کودتا تاکنون در سرکوب نهضت سبز مردم ایران ناکام بوده است،نه دستگیری های گسترده، نه فشارهای مضاعف امنیتی،نه دروغهای وقیحانه و روزانۀ صدا و سیما، نه کشتاروحشیانۀ معترضین در خیابانها و زندانها هیچکدام نتوانسته مردم و رهبران جنبش را از پیگیری حقوق و مطالبات خود منصرف کند؛ همین پنجشنبه گذشته بود که در چهلمین روز شهادت ندا آقاسلطان صدها هزار نفر از مردم در شهرهای مختلف کشور به خیابانها آمدند؛ حضور مردم در خیابانها و بانگ های ممتد و شبانه الله اکبر نشانه عزم جزم مردم در ادامه راه تا پیروزی نهایی است.

دولت کودتا اما پس از آزمودن سناریوهای ناکام گوناگون اکنون آخرین تیر ترکش خود را در کمان گذارده است: محاکمه های نمایشی و اعترافات ساختگی.

این اولین بار نیست که جمهوری اسلامی برای سرکوب مخالفانش به سناریوی "محاکمه و اعتراف گیری" متوسل می شود، این شیوه در ایران عمری به درازای عمر "نظام" دارد. کم نبوده اند دولتهای اقتدارگرایی که در طول قرن بیستم مخالفان را وادار به اعتراف به جاسوسی و خیانت کرده اند و بعد با استناد به اعترافاتی که تحت شکنجه صورت گرفته است به زعم خود از شر مخالفین و مخالفتها راحت شده اند. استالین مخوف ترین دیکتاتور قرن بیستم در این میدان گوی سبقت را از همه ربوده بود؛ او را باید بزرگترین کاشف و مجری "اعتراف گیری و محاکمه" دانست اما بی اغراق می توان گفت بعد از شوروی ـ خصوصا در دوره استالین- حاکمیت جمهوری اسلامی بیش از هر نظام دیگری برای "شکستن" مخالفینش از حربه "اعترافات ساختگی و محاکمه های نمایشی" استفاده کرده است. همه طیفهای مخالفین سیاسی جمهوری اسلامی، از کمونیست ها گرفته تا لیبرال ها، از روشنفکران سکولار گرفته تا ملی مذهبی ها طعم "اعتراف در زندان" و "شکستن خود" در دادگاه یا در برابر دوربینهای تلویزیون را چشیده اند، با این حال این حربه که در نخستین سالهای دهه شصت تا حدودی در منکوب کردن مخالفان موثر واقع می شد اکنون از فرط استعمال به طرز رقت انگیزی مضحک و نخ نما شده است. افکار عمومی در ایران مدتهاست به چهره های در هم شکسته ای که در تلویزیون ظاهر می شوند و به انواع "خیانت و خباثت و رذالت" اعتراف می کنند و سرانجام از محضر "نظام" تقاضای عفو و بخشودگی می نمایند عادت کرده است،. این سناریوی فریب، دیگر تاثیری در افکار عموم مردم ایران نخواهد داشت.این نمایشها تنها لبخندی تلخ را بر لبان ملت نقاشی خواهد کرد، حالا هر طفل دبستانی هم می داند که این اعترافات "چرا و چگونه" اخذ می شوند، اجرای این سناریو ها شاید تنها برای توجیه و فریب همان بدنه قلیل فاشیست های اسلامی مفید فایده باشد و الا مردم مدتهاست که از این دامها پریده و از شکنجه گران واعتراف گیران گسسته اند.

دادگاه(؟!) برگزار شده در روز شنبه نیز چیزی سوای "نمایشهای اعتراف گیری" معمول در جمهوری اسلامی و دیگر رژیم های سلطانی نبود. استالین های کوتاه قامت وطنی این بار نیز سناریویی ناشیانه و مبتذل را به صحنه آورده اند؛ دادگاه نمایشی دهم مردادبرگی دیگر از سناریوی مقابله با جنبش سبز است، کیفرخواست این دادگاه، رمان پلیسی ضعیفی بود که تنها از ذهن بیمار مدیر مسئول جریدۀ دریدۀ کیهان و همپالکی های او قابل تراوش است، محاکمه نمایشی فعالین سیاسی اصلاح طلب نشان داد که پارانویای استالین های وطنی اکنون به مرز جنونی سادیستی رسیده است و این البته سرنوشت همۀ استالین های تاریخ بوده و هست.

این دادگاه اما بر خلاف پندار صحنه پردازانش فصلی دیگر از جنبش سبز مردم ایران را ورق خواهد زد، مردم می دانند که این اعترافات ساختگی تحت چه شرایطی گرفته شده است، مردم می دانند که محمد علی ابطحی در فردای آزادیش در "وب نوشت" خود از شکنجه ها و از شرایط غیر قابل تحملی که او را وادار به بر زبان آوردن آن جملات کرد خواهد نوشت، می دانند که آنچه در این دادگاه نمایشی گفته شد حرف دل نبوی، میردامادی ، تاج زاده ،صفایی فراهانی و رمضان زاده نیست، می دانند که انها در فردای آزادیشان در کنار مردمند و در این روزهای سخت زندان مردم با درک شرایط در کنار آنها خواهند ماند.

استالین های کوتاه قامت وطنی به پایان راه رسیده اند، این دادگاه صریح ترین نشانۀ آغاز این پایان بود، متهمین این دادگاه البته قربانیان پیشگاه استالین های وطنی اند تا شاید "شکستن" آنها اندک مرهمی باشد بر زخمها و عقده های "دیکتاتور" که هر شب بر فراز پشت بامها و هر هفته بر سنگ فرش خیابانها صدای پای مرگش را می شنود.

سرنوشت شوروی و سرانجام هیتلر و موسلینی در انتظار استالین های وطنی است، آنها فرو خواهند پاشید و باد خاکسترشان را بر لجن زارتاریخ خواهد افشاند، ستون فقرات استبداد زیر بار جنبش سبز و مسالمت آمیز مردم ایران خواهد شکست، آن روز آنقدرها هم دیر و دور نیست ؛ صلاح البته در این است که استالین های وطنی تا بیش از این دیر نشده "صدای انقلاب مردم ایران" را به گوش جان بشنوند و از این صدا پیروی کنند.


آفاق ازصدای سکوت تو روشن است/خاموشیت مباد که فریاد میهنی


رشيد اسماعيلي

اوباش از زندانیان بازجویی می کنند

گزارش


یکشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۸۸


بهشتی: اوباش از زندانیان بازجویی می کنند


تعداد کشته ها ممکن است تا 365 نفر باشد


بهرام رفیعی


چند روز پس از اعلام خبر تعطیلی بازداشتگاه کهریزک از سوی مقامات رسمی کشور به دلیل "غیراستاندارد" بودن واکنش ها نسبت به چرایی تعطیلی این بازداشتگاه همچنان ادامه دارد و هر روز ابعاد تازه تری از زوایای پنهان سوله هایی که تا کنون چند نفر از معترضان به انتخابات جان خود را در آن به دلیل ضرب و شتم توسط بازجویان و شرایط نامناسب از دست داده اند، آشکار می شود.

در همین ارتباط روز گذشته علیرضا بهشتی یکی از مشاوران ارشد میرحسین موسوی در گفت و گویی با وبسایت رسمی فراکسیون اقلیت مجلس، با اظهار بی اطلاعی از تعداد و سرنوشت بازداشتی های کهریزک اعلام کرد: "بر اساس برخی اطلاعاتی که به ما رسیده (هنوز خیلی نسبت به موثق بودنش مطمئن نیستم) تعداد زیادی از افراد بازداشتگاه کهریزک دو روز پیش از دستور تعطیلی به اصفهان منتقل شده اند."

فرزند آیت الله بهشتی با اشاره به این که اطلاعات او برگرفته از "گفته های خانواده بازداشت شدگان" است درباره تعداد بازداشت شدگان اخیر نیز اعلام کرد که "حدود 1700 اسم جمع شده اما حتما این همه اسامی نیست و نکته دیگر اینکه چه تعداد از این اسامی زنده هستند، مشخص نیست."

او همچنین با اعلام این که از کشته شدگان در بازداشتگاه ها و تجمعات اعتراضی "آمار دقیقی نداریم" همچنین تاکید کرد: "من تعداد 365 کشته را شنیده ام، اما اگر الان یک رقمی را اعلام کنیم اما از آنچه که هست بیشتر باشد، متهم می شویم به اینکه جنگ روانی راه می‌اندازیم."

مشاور میرحسین موسوی همچنین گفت "ما اطلاعاتی داریم از اینکه برخی از افرادی که در طرح امنیت اجتماعی بعنوان افرادی که از لحاظ اجتماعی ناآرام و تحت اوباش بازداشت شدند و پیش از این از آنها تعهد گرفته بودند، اکنون آنها را در تجمعات و در بازداشتگاه‌ها در مرحله نگهداری و... به کار گرفته‌اند."

علیرضا بهشتی همچنین درباره کسانی که بازجویی از معترضان در بازداشتگاه های مختلف مثل کهریزک را برعهده دارند نیز تصریح کرد: "به غیر از افرادی که تحت عنوان اوباش پیش از این تعهد گرفته و اکنون به کار گرفته شدند، برخی از این‌ها از بخش‌های رسمی حکومت هستند. برخی متعلق به بسیج هستند. برخی لباس شخصی‌هایی هستند که نمی‌توان آنها را جزء بسیج حساب کرد. بخشی اطلاعات سپاه هستند."


غیر استاندارد یعنی چه؟

دو روز پیش از اظهارات نماینده میرحسین موسوی در کمیته مشترک اصلاح طلبان برای پیگیری وضعیت بازداشت شدگان اخیر سید محمد خاتمی رییس جمهور پیشین ایران نیز با انتقادات شدیدی به تعطیلی بازداشتگاه کهریزک واکنش نشان داد.

سید محمد خاتمی در دیدار با نمایندگان فراکسیون خط امام مجلس با اشاره به دستور آیت الله خامنه ای درباره تعطیلی بازداشتگاه کهریزک گفت: "خون‌هایی ریخته شد، به خانواده‌های فراوانی آسیب‌های روحی و مادی وارد آمده است. ملت مورد اهانت قرار گرفته است. رفتارهای بد و غیر قانونی و غیر شرعی با مردم و با بازداشت‌شدگان صورت گرفته است که اینها همه باید ریشه‌یابی و حقیقت هم برای مردم روشن شود و هم با ریشه قضایا برخورد جدی شود".

رییس جمهور اصلاحات در ادامه اظهاراتش "عدم استاندارد بودن" بازداشتگاه کهریزک و طرح آن از سوی برخی از مقامات را بشدت مورد انتقاد قرار داده و پرسید: "غیر استاندارد یعنی چه؟یعنی مثلا هواکش آن درست نبود یا دستشویی ها تمیز نبوده است؟خیر!جنایت‌هایی رخ داده است؛ جان‌هایی باخته شده است و رفتارهایی با جوانان و زنان و مردان عزیز صورت گرفته است که وقتی در زندان‌های در دست بیگانگان صورت می گیرد همه بر آشفته می شوند و فریاد می زنند و امروز باید با این مسائل برخورد شود".

سیدمحمد خاتمی با یادآوری فتواهای بسیاری از مراجع تقلید شیعه درباره حرام بودن برخورد سرکوب گرانه با معترضان به انتخابات تصریح کرد: "رفتارهای خلاف شرع و عرف و قانون که به هنگام بازداشت با آنها و بستگان آنان شده است و رفتارهای نادرستی که به نام بازجویی شده و می‌شود، اینها همه برای انقلاب و جامعه زیان بار و بر خلاف قانون و انصاف است".

رئیس دولت اصلاحات همچنین خواستار برخورد قانونی با عاملان بازداشت ها و ضرب و شتم و قتل بازداشت شدگان شده و اظهار داشت: "باید با عاملان این رفتارها و اقدامات برخورد قانونی شود و حق و حرمت‌هایی که مورد تعدی قرار گرفته است جبران شود".


بازی تکذیب و تایید

درحالی که هفته گذشته و پس از دستور تعطیلی بازداشتگاه کهریزک قائم مقام دادگستری تهران اعلام کرد که دستور تعطیلی این بازداشتگاه از دو سال پیش صادر شده است، فرمانده نیروی انتظامی تهران و دادسرای تهران که نقش پررنگ تری در بازداشت های اخیر معترضان به نتیجه انتخابات را دارند، نسبت به این موضوع واکنش نشان دادند.

حمید درخشان نیا قائم مقام دادگستری تهران اعلام کرده بود که "دوسال پیش رییس کل دادگستری تهران به دلیل این که در بازداشتگاه کهریزک برخوردهای غیر قابل توجیهی صورت گرفته و از طرفی زیر نظر سازمان زندانها نبوده دستور تعطیلی اش را صادر کرده است".

با این حال دادسرای تهران اظهارات آقای درخشان نیا را تکذیب کرده و گفت: "رییس کل دادگستری استان تهران در دو سال قبل که این بازداشتگاه را رو به بهبود دانسته است".

از سوی دیگر نیز فرمانده نیروی انتظامی تهران با اعلام این که "کمیته ای از سوی این نهاد در حال بررسی وضعیت بازداشت گاه کهریزک است" اعلام کرد: "بازداشتگاه كهریزك زیر نظر مراجع قضایی بوده و نیروی انتظامی تنها می‌تواند، هر فردی را 24 ساعت در بازداشتگاه نگه دارد و تنها زمانی كه حكم قضایی داشته باشد، فردی را زمان بیشتری بازداشت می‌كند و این در حالیست كه بازداشتگاه كهریزك نیز یك بازداشتگاه موقت محسوب نمی‌شد".

محسن روح الامینی زیر شکنجه کشته شد

افزایش فشار بر خانواده های کشته شدگان

یکشنبه ۴ مرداد ۱۳۸۸


همزمان با تحویل پیکر شکنجه شده محسن روح الامینی

لیلا طیری



محسن روح الامینی که در تجمعات اعتراضی 18 تیر بازداشت شده بود در زندان اوین کشته شد. پیکر این جوان 25 ساله در حالی تحویل خانواده او شده است که مقامات قضایی به خانواده روح الامینی خیر آزادی قریب الوقوع او را داده بودند محسن روح الامینی، فرزند عبدالحسین روح الامینی، مدیر انستیتو پاستور ایران و مشاور محسن رضایی در انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری ایران است.

هفته گذشته نیز پیکر محمد کامرانی، جوان 18 ساله ای که روز 25 تیر و در جریان اعتراض‌ها به کودتای انتخاباتی در یک راهپیمایی مسالمت‌آمیز، مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود به خانواده او تحویل و در بهشت زهرای تهران در کنار سهراب اعرابی به خاک سپرده شده بود.


محسن روح الامینی زیر شکنجه کشته شد

پیکر محسن روح الامینی روز جمعه از مقابل منزل این شهید تشییع ودر حالی در بهشت زهرا به خاک سپرده شد که به گفته پدرش مورد ضرب و شتم شدید قرار گزفته ودهانش را خرد کرده‌ بودند. عبدالحسین روح الامینی گفته است: "فرزندم انسان صادقی بود. دروغ نمی‌گفت. مطمئنم هر چه از او سؤال کرده‌اند، درست پاسخ داده است. آن‌ها احتمالاً نتوانسته‌اند صداقت او را تحمل کنند و وی را به شدت کتک زده و زیر شکنجه کشته‌اند."

دکتر حسین علایی از سرداران سابق سپاه پاسداران یادداشتی درباره چگونگی کشته شدن محسن روح الامینی به نقل از پدر او به روزنامه‌های داخل ایران فرستاده که به علت وجود نداشتن امکان انتشار آن در مطبوعات، در برخی سایت های اینترنتی به چاپ رسیده است. بر اساس این نوشته، عبدالحسین روح الامینی درباره دستگیری و شهادت فرزندش گفته است: محسن را در روز پنجشنبه ۱۸ تیرماه، افراد لباس‌شخصی دستگیر و او را به همراه جمعی دیگر از جوانان دستگیرشده، به ساختمان نیروی انتظامی تهران بزرگ واقع در خیابان کارگر در نزدیک میدان انقلاب برده و صبح روز جمعه ۱۹ تیرماه آن‌ها را با تعدادی اتوبوس به دو مقصد زندان اوین و اردوگاه کهریزک منتقل می‌نمایند.

وی با اشاره به عدم پاسخگویی مسولان درباره بازداشت پسرش گفته است: نیروی انتظامی، سپاه، وزارت اطلاعات و قوه قضاییه هر کدام از خود سلب مسؤلیت می‌کردند. دو هفته را این گونه سپری کردم. به هر کجا سر می‌زدم، با دیوار بلندی از ناامیدی روبه‌رو می‌شدم تا این‌که دلالی پیدا شد و گفت اگر چهار میلیون تومان به من بپردازید، ترتیب ملاقات شما را با فرزندتان می‌دهم. در روز مبعث در حسینیه امام خمینی (ره) و در دیدار مسؤولین کشور با رهبری، این موضوع را با وزیر اطلاعات که در ملاقات حضور داشت، مطرح کردم تا در مورد آن فرد دلال تحقیق کنند. شماره‌های خود را نیر به وزیر اطلاعات دادم تا اگر نیاز به اطلاعات بیشتری داشت، بتواند با من تماس بگیرد.

آقای روح الامینی با بیان اینکه از وزیر اطلاعات خبری نشد تصریح کرده است: دو روز بعد یعنی چهارشنبه بعد از ظهر، فردی به دفتر کار من زنگ زد و به من گفت شما که از مسؤولین هستید و دارای پاسپورت سبز نیز می‌باشید، چرا سراغ پسرتان را نمی‌گیرید. گفتم من دو هفته است که به دنبال اویم و هیچ کس از وی خبری نمی‌دهد. او به من گفت به شما تسلیت عرض می‌کنم. من فکر کردم که می‌خواهد بلوف بزند و مرا بترساند. بعد دیدم که نشانی محلی را که باید به دنبال او بروم، می‌دهد. راه افتادم و به پزشکی قانونی رفتم

پدر محسن روح الامینی با تاکید بر کشته شدن فرزندش در زیر شکنجه خبراز مطالعه پرونده پزشکی پسرش داه و گفته است: محل فوت او را لاک گرفته بودند. مشخص شد که بعد از مجروح شدن، به او نرسیده‌اند تا خون او عفونی شده و دچار تب شدید بالای ۴۰ درجه گردیده و از شدت تب، دچار بیماری مننژیت شده است و او را ساعت سه و نیم بعد از ظهر چهارشنبه به عنوان فرد مجهول‌الهویه به بیمارستان شهدای تجریش منتقل و صبح روز پنجشنبه جسد او را به سردخانه تحویل می‌دهند.


تعهد برای تحویل پیکر محسن

برای تحویل پیکر محسن روح الامینی از خانواده او تعهد گرفته اند که هیچ شکایتی از کسی ندارند . آقای روح الامینی با تایید این خبر می گوید: با تعهد من و آقای ضرغامی رییس سازمان صدا و سیما که افراد زیادی مطلع نخواهند شد و افرادی هم که خواهند آمد همه طرفداران نظام هستند، با این شرط که تشییع در جلوی منزل زیاد طول نکشد و بجز لا اله الا الله شعار دیگری داده نشود، اجازه دادند تا مراسم تشییع برگزار شود.

آقای روح‌الامینی که به هنگام خاکسپاری فرزندش، چفیه بسیجی را هم‌چنان بر گردن داشته، گفته است: امروز این چفیه را بر گردن چه کسانی انداخته‌اند. کسانی که کار آن‌ها دستگیری و احیاناً کشتن مردم شده است. آیا ما از جمهوری اسلامی این وضع را می‌خواستیم؟

وی با انتقاد شدید از برخورد های صورت گرفته تصریح کرده است: اکنون بسیج را به جایی رسانده‌اند که جوان سالم حزب‌اللهی را دستگیر می‌کنند و جنازه او را تحویل خانواده‌اش می‌دهند. آن هم تعهد می‌گیرند که کفن و دفن به گونه‌ای باشد که اتفاقی نیفتد. آیا نظام آن قدر ضعیف شده است که از یک تشییع جنازه ساده می‌ترسد؟


ارسال دو هزار آمپول به زندان‌ها

بر اساس این نوشتار که در وبلاگ روزنوشت سراج الدین میردامادی منتشر شده است، لنکرانی، وزیر بهداشت که برای تسلیت به منزل خانواده روح الامینی رفته بود گفته است : به خاطر مبارزه با بیماری‌های عفونی و مننژیت در زندان‌ها، ظرف این چند روز، بیش از دو هزار آمپول پنی‌سیلین بسیار قوی و آمپول‌های ضد مننژیت به زندان‌های تهران فرستاده‌ایم. با گفتن این جمله، نگران وضعیت سلامت سایر زندانیان سیاسی شدم.

لنکرانی همچنین خبر داده که یک گروه ان جی او تشکیل خواهد داد تا بتواند از حقوق اولیه زندانیان، دفاع نماید. برای مثال وقتی کسی را می‌گیرند، حداقل به خانواده او اطلاع دهند که دستگیر شده ودر زندان است تا خانواده‌‌ها از نگرانی تا حدودی بیرون بیایند؛ نه این که در بلاتکلیفی به سر ببرند. بتوانند برای زندانی خود وکیل بگیرند و از حقوق قانونی او دفاع نمایند. مطمئن باشند که در زندان سلامت بازداشت‌شدگان حفظ می‌شود و آن‌ها در خطر جانی قرار ندارند.

حسین کلایی، سردار سابق سپاه نیز این سوال را مطرح کرده است که چگونه ممکن است جوانی آن هم از خانواده‌ای شناخته شده، در جمهوری اسلامی دستگیر و سپس پس از دو هفته جنازه او تحویل خانواده‌اش گردد!؟


مراسم روح الامینی در مسجد بلال

مجلس ترحیم محسن روح الامینی روز یکشنبه 4/5/88 از ساعت 4 تا 6 بعد از ظهر در مسجد بلال سازمان صدا و سیما برگزار می شود. این در حالی است که تاکنون هیچ یک از خانواده های کشته شدگان اخیر اجازه برگزاری مراسم برای فرزندانشان را در هیچ مسجدی نیافته اند. در عین حال و در حالیکه سایت اعتماد ملی خبر از شرکت مهدی کروبی برای تسلیت و همدردی در این مراسم داده است، در سایت های اینترنتی و پایگاههای اجتماعی فیس بوک و توییتر اعلام شده است مردم معترض به کودتای انتخاباتی 22 خرداد در مراسم ترحیم محسن روح الامینی شرکت خواهند کرد. آنان اعلام کرده اند با نمادهای سبز در این مراسم شرکت و با خانواده این شهید جنبش سبز ابراز همدردی خواهند کرد. براساس این خبر اعلام شده است که مردم قصد دارند صدای الله اکبر خود را از مسجد بلال به گوش مسولان صدا و سیما برسانند.

پیش از این پیام تسلیتی از سوی برخی نمایندگان مجلس و مسولان که نام عزت الله ضرغامی ، شهاب الدین صدر، حمیدرضا کاتوزیان و برخی دیگر از نمایندگان مجلس منتشر شده بود. محسن رضایی نیز در اطلاعیه ای جداگانه شهادت فرزند مشاور خود را تسلیت گفته بود.


دستور وزارت اطلاعات به مساجد

این تنها خانواده روح الامینی نبودند که ناچار شده اند برای تحویل گرفتن پیکر فرزند خود درباره چگونگی کفن و دفن عزیزشان تعهد بدهند. از خانواده های دیگر شهدای جنبش سبز نیز در همین زمینه و نیز در مورد "شکایت نداشتن از مسوولان" تعهداتی گرفته شده است. خانواده ها به شدت تحت فشار هستند تا نام عزیزانشان و خبر شهادت آنها را اعلام نکنند و هیچ مراسمی برای عزیزان از دست رفته شان نگیرند. در برخی موارد حتی خانواده‌ها را مجبور کرده‌اند برای برگزاری مراسم، 3 جواز کسب ارائه دهند و تعهدنامه‌ای را امضا کنند مبنی بر اینکه: اگر مردم بیایند، اتفاقی نمی‌افتد؛ تا بدین ترتیب خانواده‌ها از برگزاری مراسم برای عزیزان خود منصرف شوند.

مادر ندا آقا سلطان چهارشنبه شب در جمعی از فعالان جنبش زنان و اعضای خانواده بازداشت شدگان اخیرکه مادران سهراب اعرابی و اشکان سپهری دو شهید دیگر جنبش سبزنیز حضور داشتند، فاش ساخت که از مدت‌ها قبل وزارت اطلاعات با ابلاغ رسمی به مساجد، مانع از برگزاری مراسم توسط خانواده‌ کشته شدگان حوادث پس از انتخابات شده است. ندا آقا سلطان از کشته شدگان درگیریهای بعد از کودتای 22 خرداد بود که تصاویر کشته شدن او به تمام جهان مخابره شده است.

مادر ندا با بیان اینکه مساجد اجازه برگزاری مراسم برای کشته شدگان اخیر را ندارند، توضیح داد: مسجد نیلوفر و هیات امنای چند مسجد دیگر با برگزاری مراسم ندا موافقت نکردند و پس از لغو مراسم ختم ندا در مسجد امام جعفر صادق، واقع در منطقه سید خندان، تالار بهشت زهرا با برگزاری مراسم ندا در زمان صرف شام موافقت کرده، اما اندکی بعد مأموران حراست بهشت زهرا نامه‌ای را از طرف وزارت اطلاعات به خانواده‌ی ندا آقاسلطان نشان داده‌اند که در آن تصریح شده بود هیچ کدام از کسانی که در درگیری های بعد از انتخابات کشته شده‌اند، در مساجد حق برگزاری مراسم را ندارند

مادر ندا آقا سلطان افزود: زمانی که ما به مزار ندا می رفتیم با ما کاری نداشتند اما با کسانی که خارج از اعضای خانواده به مزار ندا می رفتند برخورد می شد و در مواردی حتا با یکی از بستگان ما را که سر مزار ندا رفته بود برخورد کرده بودند که چرا می آیی و سر خاک ندا می نشینی.

وی تصریح کرد: بعد از مدتی در مقابل سوال ماموران و کارآگاهانی که می گفتند به دنبال قاتل ندا هستند گفتیم ما از شما نمی خواهیم قاتل را معرفی کنید؛ با این روحیه ی نامساعد به حال خود رهایمان کنید. سهراب را چه کسی کشت؟ اشکان را چه کسی کشت؟


فشار بر خانواده ها برای شکایت از موسوی

همزمان برخی اخبار از فشار بر خانواده های برخی کشته شدگان اخیر برای شکایت از میرحسین موسوی حکایت دارد. سایت موج آزادی در خبری اعلام کرد: پدر خانواده شهيد ناصر اميرنژاد كه در حادثه كوي دانشگاه به شهادت رسید و جنازه‌اش نیز در ياسوج دفن شد، به اجبار توسط ماموران به تهران منتقل شده و همراه با خانواده چند تن ديگر از قربانيان تحت فشار و تهديد قرار گرفته‌اند تا شكايتی را عليه مير حسين موسوي به عنوان قاتل فرزندش امضا کنند.


آزادی خانواده هاشم پور با ضمانت

از سوی دیگرماموران امنیتی روز پنج شنبه با پایین کشیدن و پاره کردن پلاکاردها و پارچه سیاه از مقابل خانه شهید مسعود هاشم زاده مادر، پدر و برادران او را بازداشت کردند. مسعود هاشم زاده روز سی ام خرداد در خیابان شادمان بالاتر از خیابان آزادی به ضرب گلولۀ ای به شهادت رسید و در روستای ولی آباد خشک بیجار گیلان به خاک سپرده شد. خانوادۀ او از برگزاری هر گونه مراسم عزاداری باز داشته شده بودند و آنها پس ازگذشت 25 روز اخیراً پارچۀ سیاه به در منزل خود زده بودند و پذیرای همسایگان و افرادی بودند که برای تسلیت گویی به آنها مراجعه می کردند

بر اساس گزارش دویچه وله، افراد خانواده هاشم‌زاده تا ساعت هشت و نیم شب مورد سوال و جواب قرار گرفتند و سپس از هریک از آنان تعهدنامه‌ای گرفته شد که سه مورد به طور مشخص در آن ذکر شده بود: شما نباید پرچم سیاه جلوی در بزنید، مراسم چهلم نباید داشته باشید و همین طور با رسانه‌های خارجی هم نباید هیچ مصاحبه‌ای انجام دهید

آنها با دادن تعهد نامه و سپردن ضمانت آزاد شده اند.

درحالیکه آمار رسمی از کشته شدن بیش از 20 نفر در درگیریهای پس از کودتای 22 خرداد حکایت دارد اما آمار غیر رسمی و نهادهای حقوق بشری این آمار را بسیار بیشتر از آماری میدانند که رسانه های رسمی ایران اعلام کرده اند "روز" در گزارشی تحت عنوان "تعداد جان باختگان حوادث اخیر چقدر است؟" پیش از این برخی اسامی کشته شدگان را اعلام کرده بود که در اینجا می توانید ببینید