چند لحظه ای به این عکس محسن روح الله امینی نگاه کن:
دیگر بین ما نیست. گرفتندش و با باتوم و چک و مشت دهانش را خرد کردهاند. همین قیافه مظلوم.
شنیده ای کهریزک لای بوته ها از یک مرغداری سلول درست کرده اند؟ سرد بوده است و بی امکانات؟ شنیده ای اجازه رفع حاجت نداشتهاند و چند نفری یک جای یک متری روی دست و پای هم می خوابیدهاند؟ محسن با فک خرد شده، محمد با انگشت شکسته، عیسی با دندههای خرد شده؟ لابهلای همان بوی متعفن خرابیهای خودشان از سر ناچاری؟
همانجا، با همین موهای بلند چسبیده بههم با لختههای خون، تب کرد. با همان صورت خردشده ای که آب نمیتوانست از گلو فرو بدهد، تشنه در تب سوخت. ساکت و بیصدا. دهان خردشده آخر تاب ناله و فریاد ندارد. فریادهایش همان نزدیکی گلوی خشک بغضکرده خاموش شدند. حاصل عمرش هشیاری لنکرانی نامی شد که هزار هزار داروی ضد عفونت برایشان بفرستد. مادرهاشان به عزایشان بنشینند. مادرهاشان به عزایشان بنشینند. مادرهاشان به عزایشان بنشینند.
یکشنبه مراسم ختم و یادبود و احترامش است. من هستم.
تو هم بیا
شنیده ای کهریزک لای بوته ها از یک مرغداری سلول درست کرده اند؟ سرد بوده است و بی امکانات؟ شنیده ای اجازه رفع حاجت نداشتهاند و چند نفری یک جای یک متری روی دست و پای هم می خوابیدهاند؟ محسن با فک خرد شده، محمد با انگشت شکسته، عیسی با دندههای خرد شده؟ لابهلای همان بوی متعفن خرابیهای خودشان از سر ناچاری؟
همانجا، با همین موهای بلند چسبیده بههم با لختههای خون، تب کرد. با همان صورت خردشده ای که آب نمیتوانست از گلو فرو بدهد، تشنه در تب سوخت. ساکت و بیصدا. دهان خردشده آخر تاب ناله و فریاد ندارد. فریادهایش همان نزدیکی گلوی خشک بغضکرده خاموش شدند. حاصل عمرش هشیاری لنکرانی نامی شد که هزار هزار داروی ضد عفونت برایشان بفرستد. مادرهاشان به عزایشان بنشینند. مادرهاشان به عزایشان بنشینند. مادرهاشان به عزایشان بنشینند.
یکشنبه مراسم ختم و یادبود و احترامش است. من هستم.
تو هم بیا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر