۱۳۸۸ خرداد ۱۳, چهارشنبه

کتاب بر آسمان خاوران نوشته مهمود خلیلی

کتاب بر آسمان خاوران نوشته مهمود خلیلی به پیوست است.

این کتاب سندی ست از جنایتهای میرهسین موسوی در زمان نخست وزیریشاین کتاب را به آن کسانی پیشکش مینمایم که میخواهند باور کنند که میر هسین تخم دو زرده میگذارداین کتاب پیشکش کسانی که سنگ انتخابات را بر سینه میکوبند.
.
ایران زمین از اندیشه و فرهنگ تازیانه درامان باد.

.
Kaveh

.

گروه ادبستان کاوه آهنگر

http://groups.yahoo.com/group/Adabestan-Kaveh-Ahangar/

اگر كوسه ها ادم بودند

"برتولد برشت

دختر كوچولوي صاحبخانه از اقاي "كي " پرسيد:
اگر كوسه ها ادم بودند با ماهي هاي كوچولو مهربانتر ميشدند؟
اقاي كي گفت:البته !اگر كوسه ها ادم بود ند
توي دريا براي ماهيهاجعبه هاي محكمي ميساختند
همه جور خوراكي توي ان ميگذاشتند
مواظب بود ند كه هميشه پر اب باشد
هواي بهداشت ماهي هاي كوچولو را هم داشتند
براي انكه هيچوقت دل ماهي كوچولو نگيرد
گاهگاه مهماني هاي بزگ بر پا ميكردند
چون كه
گوشت ماهي شاد از ماهي دلگير لذيذتر است
براي ماهي ها مدرسه ميساختند
وبه انها ياد ميدادند
كه چه جوري به طرف دهان كوسه شنا كنند
درس اصلي ماهيها اخلاق بود
به انها مي قبولاند ند
كه زيبا ترين و باشكوه ترين كار براي يك ماهي اين است
كه خودش را در نهايت خوشوقتي تقد يم يك كوسه كند
به ماهي كوچولو ياد ميداد ند كه چطور به كوسه ها معتقد باشند
وچه جوري خود را براي يك اينده زيبا مهيا كنند
اينده يي كه فقط از راه اطاعت به دست مياييد
اگر كوسه ها ادم بودند
در قلمروشا ن البته هنر هم وجود داشت
از دندان كوسه تصاوير زيبا ورنگارنگي مي كشيدند
ته دريا نمايشنامه ييروي صحنه مياوردند كه در ان ماهي كوچولو هاي قهرمان
شاد وشنگول به دهان كوسه ها شير جه ميرفتند
همراه نمايش اهنگهاي محسور كننده يي هم مينواختند كه بي اختيار
ماهيهاي كوچولو را به طرف دهان كوسه ها ميكشاند
در انجا بي ترديد مذهبي هم وجود داشت
كه به ماهيها مي ا موخت
"زندگي واقعي در شكم كوسه ها اغاز ميشود"


.
ali Allah

.
گروه ادبستان کاوه آهنگر
http://groups.yahoo.com/group/Adabestan-Kaveh-Ahangar/

طرح مطالبات انتخاباتی "همگرائی جنبش زنان"

به نقل از نشریه شماره 19 تشکل زنان 8 مارس

"هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می ریزد مرواریدی صید نخواهد کرد!"
.
فروغ فرخزاد
.
طرح مطالبات انتخاباتی "همگرائی جنبش زنان"
.
اکثر دختران دانشجو و زنان جوان ایران نام "دوم خرداد" را شنیده اند. می دانند مطابق روزی است که در سال 1376 خاتمی در انتخابات ریاست جمهوری بر ناطق نوری پیروز شد. شاید بسیاری می دانند که خاتمی برای پیروزیش، سوار بر موج نارضایتی اکثر مردم بخصوص زنان و جوانان شد و به آنان وعده داد که دیگر دوران تباهی و ظلمت و بخصوص دوران لگدکوب کردن آزادی و کرامت زن تمام شده است. امروزه عده ی زیادی می دانند که همه اینها دروغ از آب در آمد و سرابی بیش نبود. شاید بسیاری از دختران دانشجو از آنانی که فارغ التحصیل شده اند شنیده اند که چگونه شور جوانی شان در هشت سال شوره زار "جنبش دوم خرداد" به هرز رفت و آنچه ماند ناامیدی بود و سرخوردگی.
.
اما عده کمتری از ائتلافی که تحت عنوان "همگرائی" ای که در سال 1376 شکل گرفت و نقشی که این ائتلاف در تمدید طول عمر جمهوری اسلامی بازی کرد، شناخت دارند. این ائتلاف، میان بخشی از کسانی که خارج از حکومت (و اکثرا مخالف آن بودند) و یک جناح از جمهوری اسلامی، "همگرائی" ایجاد کرد و به طور موقت توانست عده زیادی از مردم بیزار از جمهوری اسلامی را دوباره نسبت به امکان تغییر در چارچوب جمهوری اسلامی امیدوار کند. آنان بر آتش خشم مردم آب ریختند؛ به زنان متنفر از حجاب و قوانین نشئت گرفته از شریعت، امید دروغین دادند که در چارچوب جمهوری اسلامی و اسلام می توان به آزادی و برابری زنان رسید؛ به جوانان رویگردان از تاریکی و تباهی جمهوری اسلامی، وعده دادند که "این بار متفاوت است". اینان چه کسانی بودند؟ علاوه بر جناحی از قدرت حاکم (موسوم به اصلاح طلبان حکومتی)، نیروهای موسوم به ملی- مذهبی؛ کنشگران حقوق زنان که امروز در "کمپین یک میلیون امضا" و مدرسه ها و میدان های آن جمع هستند؛ دانشجویان انجمن های اسلامی موسوم به دفتر تحکیم وحدت؛ سندیکالیست های وابسته به توده ای – اکثریتی ها و عده ای از روشنفکرانی که در گذشته به دلیل عقاید چپ و فعالیت در سازمان های چپ غیرقانونی جزو قربانیان جمهوری اسلامی بودند و به ابراز اعتراض در چارچوبه های مجاز قانع شده بودند.
.
واقعیت های هشت سال ریاست جمهوری خاتمی آن نسل از دختران و پسران جوان را که با هیجان وارد این "جنبش" شده و به سراب امید بسته بودند، سرخورده و پشیمان کرد. عده ای نیز به جای غرق شدن در یاس، آگاه تر و آبدیده تر شدند. اما بهائی که مردم بابت ارتجاع "دوم خرداد" مجبور به پرداخت شدند فقط به هرز دادن انرژی یک نسل محدود نشد. جنبش دوم خرداد به جمهوری اسلامی مشروعیتی دوباره داد و نتیجه آن شد که احمدی نژاد به ریاست جمهوری رسید تا پرده ی سیاه فاشیسم جمهوری اسلامی و شریعت را زخیم تر از پیش، بر زندگی زنان بگستراند. کسانی که امروز، "همگرائی جنبش زنان" را تشکیل داده اند بخشی از همان ائتلاف "دوم خرداد" هستند. این است تاریخچه و هویت سیاسی اصلی آنان. اما امروز، به دلیل آنکه طشت رسوائی "انتخاب یک رئیس جمهور اصلاح طلب" در یک نظام فاشیستی و زن ستیز از بام ها افتاده است؛ اینان نمی توانند با صراحت مردم را دعوت به شرکت در انتخابات و انتخاب یک رئیس جمهور" اصلاح طلب" کنند. در عوض، کارزار انتخاباتی "مطالبه محور" را پیش گذارده و از زنان خواسته اند که در جلسات انتخاباتی و هر واقعه ای که به انتخابات مربوط است شرکت کنند و برخی مطالبات را که "بیانیه همگرائی زنان" فرموله کرده است، طرح کنند. آنان از این طریق می خواهند فضای مشارکت زنان در کارکردهای نظام جمهوری اسلامی را ایجاد کنند. یکبار دیگر، جمهوری اسلامی نیاز به کسانی یافته که میان زنان و این نظام "تفاهمی" ایجاد کنند تا خشم زنان بجای تبدیل به انفجار اجتماعی، در مجاری حکومتی جریان یابد.
.
بیانیه "همگرائی زنان" دو خواسته را به عنوان خواسته اصلی "زنان ایران" فرموله می کند. یکم، پیوستن جمهوری اسلامی به "کنوانسیون رفع هرگونه تبعیض علیه زنان"؛ و دوم، تغییر و اصلاح اصول 19، 20، 21 و 115 قانون اساسی جمهوری اسلامی. از آنجا که معماران "همگرائی زنان" خوب می دانند اصلاح و تغییر این اصول کاملا خارج از حیطه اختیارات رئیس جمهور است؛ از کاندیداهای ریاست جمهوری خواسته اند که در صورت رئیس جمهور شدن، «از رهبری بخواهید، آیا امکان تغییر و اصلاح این مواد از قانون اساسی وجود دارد؟»!(به نقل از جزوه تشریحی بیانیه همگرائی جنبش زنان). و به این ترتیب، به ولایت فقیه نیز اطمینان داده اند که با این نهاد، سر مخالفت ندارند و به نقش آن واقفند و گردن می گذارند.
.
جزوه تشریحی "همگرائی جنبش زنان" در تشریح خواست اول خود (یعنی پیوستن جمهوری اسلامی به "کنوانسیون رفع هرگونه تبعیض علیه زنان ") مزایای معجزه آسای آن را شمرده و از جمله گفته است: «اگر ایران به این کنوانسیون بپیوندد، قانون اساسی و قوانین عادی باید به نفع حقوق زنان اصلاح شود و همه قوانین نابرابر و حتی عادات، تعصب ها و سنت های ضد زن به تدریج تغییر کنند...» و وعده های بیشمار دیگر در مورد مزایای پیوستن ایران به این کنوانسیون داده اند. این جزوه به خوانندگان یادآوری می کند که تا کنون 185 کشور جهان، منجمله 44 کشور اسلامی به این کنوانسیون پیوسته اند. پس بیائید به سرنوشت زنان در چند تا از آن ها نگاهی بیندازیم: عراق از سال 1986 عضو کنوانسیون بوده است.
.
وضعیت زنان از زمان حمله آمریکا به عراق و حاکم شدن نیروهای اسلامی بطور جهش وار به عقب رفته است.
عضویت عراق در کنوانسیون هیچ مانعی در مقابل حاکم شدن قوانین و سنن شریعت اسلامی در روابط اجتماعی و اجبار زنان به حجاب و خانه نشینی ایجاد نکرد. وضعیت زنان عراق روز به روز بدتر می شود؛ دخترانش را از مدرسه به فروش در بازارهای بردگی جنسی در دوبی و دمشق می برند. اما عضویت در کنوانسیون بهیچوجه حکومت این کشور را زیر فشار "برای بهبود این وضعیت" قرار نداده است. پاکستان از سال 1996عضو کنوانسیون بوده و یکی از بالاترین ارقام قتل های ناموسی را دارد و حکومت های آن هیچ اجباری برای "بهبود وضع زنان" احساس نمی کنند. عربستان از سال 2000 عضو کنوانسیون بود و حتا اجازه رانندگی به زنان نمی دهد. افغانستان سال 1980 جزو اولین کشورهائی بود که این کنوانسیون را امضا کرد ولی قدرت گیری نیروهای اسلامی و حاکم شدن قوانین شریعت، وضعیت زنان را چند صد سال به عقب راند. افغانستان در سال 2003 دوباره به عضویت کنوانسیون در آمد. اما همین دو ماه پیش، لایحه ای برای عملی کردن قوانین شریعت شیعه به مجلس رفت که می گوید: هر 4 روز یک بار زن ، به همبستری با شوهرش تن دهد! اگر اعتراض بین المللی نیروهای مترقی و فمینیست نبود ( در افغانستان عضو کنوانسیون) تجاوز شوهر به زن نیز قانونی می شد.
.
این واقعیت ها به ما چه می گویند؟ ادعاهای "همگرائی جنبش زنان" و "میدان" ها و "کمپین" ها و "مدرسه" های عضو آن پوچ است و پیوستن جمهوری اسلامی به "کنوانسیون رفع هر گونه تبعیض علیه زنان" در شرایط کنونی صرفا به کسب مشروعیت رژیم در مجامع بین المللی خدمت خواهد کرد.
خواست دوم "همگرائی جنبش زنان" اصلاح 4 قانون فوق الذکر در قانون اساسی است. جالب آنجاست که حتا دست یافتن به این حد از"اصلاحات" در چارچوب نظام جمهوری اسلامی برای خود این "همگرایان" غیرقابل تصور است بطوریکه مهرانگیز کار در مصاحبه با رادیو فرانسه می گوید، « این دو خواسته ای را که خانم ها در آن بیانیه همگرائی اعلام کرده اند خواسته هائی آرمانی هستند»! یعنی شدنی نیستند.
.
اما، جدا از این که چقدر این اصلاحات شدنی یا نشدنی هستند؛ باید بدانیم که "قانون" هیچ نیست مگر کدبندی حقوقی روابط اقتصادی و اجتماعی اساسی حاکم بر جامعه. هیچ اصلاحیه ای در قوانین نمی تواند این روابط اساسی را تغییر دهد. و یکی از اساسی ترین روابط اجتماعی در جمهوری اسلامی ایران ستم بر زن در شنیع ترین اشکال آن یعنی در اشکال دینی- فئودالی آن است.
علاوه بر این "دو خواست اصلی" جزوه تشریحی همگرائی زنان، سوالاتی را طرح کرده و به مردم (منظورشان عمدتا دختران دانشجوست) فراخوان داده که در جلسات انتخاباتی کاندیداها حضور یافته و نظر این ها ( موسوی، احمدی نژاد، کروبی و محسن رضائی) را در مورد برخی مطالبات "زنان سرزمین مان" جویا شوند. نگاهی به سوال اول و آخری که از طرف "زنان سرزمین مان" فرموله شده بکنیم تا ماهیت این پروژه کمی روشن شود.
.
می گویند، از کاندیداها بپرسید، آیا 5 زن را به عنوان وزیر کابینه خود انتخاب خواهند کرد؟ !در مقابل این سوال، دختران دانشجوی هشیار و زنان آگاه شلیک خنده سر می دهند! اما، نه برای آنکه این کاندیداها یا بطور کلی نظام جمهوری اسلامی ظرفیت انتخاب وزیر زن را ندارند. بلکه به این دلیل که وجود وزیر زن در یک نظام فاشیستی زن ستیز، بهیچوجه جزو مطالبات زنان ایران بطور عموم نیست. این فقط می تواند خواست زنان طبقات حاکم و "همگرایان" آنان باشد. وجود یا عدم وجود وزیر، وکیل، پاسدار، نیروی انتظامی و شکنجه گر زن، در سرنوشت زنان ایران هیچ تاثیری نداشته و نخواهد داشت. شغال مونث هم شغال است. حقوق زنان ایران به یک اندازه توسط مردان و زنان جمهوری اسلامی لگد مال شده است. بسیاری از قوانین و لوایح ضد زن توسط این زنان پیشنهاد و نوشته شده است. زهرا رهنورد (همسر موسوی) جزو زنانی بود که در شکل گیری قوانین، آئین ها و سنن ضد زن در جمهوری اسلامی نقش داشت. نظام جمهوری اسلامی، لشگری از زنان ضد زن و وفادار به نظام دارد. همه این زنان به دلیل وفاداری به جمهوری اسلامی و باور به شریعت اسلامی، ضدخواست آزادی و برابری زنان هستند اما به دلیل گسترش مقاومت و مبارزه زنان سعی می کنند تعریف اسلامی از "آزادی و برابری" بدهند. خواست وزیر زن، بخشی از مطالبات زنان طبقه حاکمه جمهوری اسلامی است و نه "زنان سرزمین مان". زنان طبقات حاکم برای خود حق بیشتری از قدرت اقتصادی و سیاسی جمهوری اسلامی را می خواهند. خواست اینان، هیچ ربطی به خواست های زنان ایران ندارد. اینگونه تعاریف از آزادی و برابری زن را باید بطور گسترده افشا کرد و نگذاشت تبدیل به افق هیچ بخش از زنان طبقات و اقشار مردمی شود.
.
آخرین سوال "جزوه تشریحی همگرائی جنبش زنان" این است: از کاندیداها بپرسید چرا زنان خود را در سفرهای انتخاباتی با خود همراه نمی کنید!
بازهم شلیک خنده ! کدام زن با شعور که احترامی برای خود قائل است و بر خلاف باورهای اسلامی دارای "مغز" است؛ می تواند این حرف ها را "مبارزه برای آزادی و برابری زنان" تلقی کند؟ اگر معماران و کوشندگان "همگرائی جنبش زنان" (مانند خانم شهلا لاهیجی و نوشین احمدی خراسانی و شیرین عبادی و مهرانگیز کار و غیره) مشتاق و بی صبرند که زنان مقامات نظام فاشیستی و زن ستیز جمهوری اسلامی، حق سفر انتخاباتی همراه با شوهرانشان را بدست بیاورند، بروند خود این زنان را سازماندهی کنند و از "زنان سرزمین مان" مایه نگذارند و فراخوان تلاش برای حقوق این مرتجعین آدمکش را ندهند. زنانی را که در اشتیاق آزادی و برابری اند، عروسک خیمه شب بازی حکومتی ها فرض نکنید!
.
اکنون نیز جمهوری اسلامی مانند دوران قبل از رئیس جمهور شدن خاتمی، بشدت در میان همه اقشار مردم منزوی و منفور است و تشدید جو نظامی در جامعه نیز تاثیری ندارد. خصومت آشتی ناپذیر دولت جمهوری اسلامی با اقشار گوناگون زنان و کارگران و دانشجویان و عموم مردم بیش از اندازه عریان است. هیچ دولتی نمی تواند خصومت خود را با عریانی محض به رخ محکومین خود بکشد و مدت طولانی در قدرت بماند. بهمین دلیل دولت های ارتجاعی گاه به گاه با مایه گذاشتن از اشتیاق محکومین خود به آزادی و رهائی، و با تکیه بر برخی از مخالفین نه چندان مخالف خود که هر آن آماده ی آشتی با دولت هستند؛ تلاش می کنند از عریانی این تخاصم تا حدی بکاهند و کارآئی دولت خود را بالا ببرند. ائتلاف "دوم خرداد" این خدمت را به جمهوری اسلامی کرد. هیچ یک از خواست های واقعا "اصلی" زنان ایران- از لغو حجاب اجباری تا بر چیدن گشت های ضد زن و سنگسار؛ لغو قوانین ضد زن و بطور کل بر چیدن شریعت از ساحت حیات جامعه و بخصوص زنان- در بیانیه همگرائی جنبش زنان موجود نیست.
.
خواست های اصلی ما در مقابل این نظام، قدمتی سی ساله و تاریخی روشن و شفاف دارد. سی سال پیش، بلافاصله پس از اعلام حجاب اجباری توسط خمینی زنان بمدت 5 روز دست به شورش توده ای و سراسری زدند بطوریکه خمینی مجبور به پس گرفتن فرمان ارتجاعی و فاشیستی خود شد. این شورش 5 روزه خصلت و خواست جنبش زنان ایران را تعیین کرد و بر روی سنگ حک کرد. همان خواست ها در سی سال گذشته، بطور روزمره، مقاومت زنان ایران در مقابل جمهوری اسلامی را هدایت کرده اند. در هیچ جای جهان برای سرکوب مقاومت زنان، نیروهای نظامی مخصوص وجود ندارد بجز در ایران. و نیروی محرکه ی این مقاومت پایان ناپذیر همان خواست های اصلی است که در شورش سی سال پیش حک شد و هیچ نیروئی نمی تواند آن را محو کند. سی سال پیش شورش توده ای زنان اعلام کرد: ما انقلاب نکرده ایم تا به عقب برگردیم! هر کس به نام جنبش زنان حرف می زند باید به این شورش 5 روزه و خواست های آن وفادار بماند.
.
زنان حکومتی و "همگرایان" آنان همواره تلاش کرده اند این افق را پاک کنند. و خواست های جنبش زنان را محدود به افق های تنگ خودشان از "آزادی و برابری" کنند. اما ما نخواهیم گذاشت که این تلاش ارتجاعی موفق شود. این راه ما نیست. این راه اکثریت زنان ایران نیست. این صف ما نیست. این صف اکثریت زنان ایران نیست. راهی دیگر و صفی دیگر باید! این انتخابات نیز مانند انتخابات های قبلی و قبل تر از آن، انتخاب میان کسانی است که در اسلام گرائی و نابود کردن زندگی زنان ایران با هم مسابقه داده اند و آن را جزو عالیترین فضائل خود دانسته اند. این انتخابات میان کسانی است که دستانشان تا آرنج به خون بهترین دختران و پسران این کشور آغشته است. خاطره دخترانی که در کلاس های درس دستگیر و بلافاصله به جوخه های آتش و طناب های دار سپرده شدند و یا جوانی خود را در سیاه چالهای جمهوری اسلامی سپری کردند به ما نهیب می زند که از کران تا کران ایران؛ در هر دانشگاه و دبیرستان و محله ای صف خودمان را بر پایه افق رهائی بخش خودمان سازمان دهیم. افق ما دست یابی به جامعه ای عاری از هر گونه ستم و استثمار است. روش ما سازمان دادن نیروی زنان برای مقاومت سازش ناپذیر است. اینگونه است که می توانیم راه را برای شکل گیری یک انقلاب واقعی همواره کنیم تا بالاخره بر ویرانه های این نظام گندیده جامعه ای رهائی بخش بنا کنیم که بدیهی ترین اصل آن برابری کامل میان زن و مرد است.

20 مه 2009

Zan_dem_iran@hotmail.com / http://heshtemars.blogfa.com / www.8mars.com
.
.
FROM: iran irani
iransaft2003@yahoo.com
.

.
گروه ادبستان کاوه آهنگر
http://groups.yahoo.com/group/Adabestan-Kaveh-Ahangar/

۱۳۸۸ خرداد ۱۲, سه‌شنبه

ايران و جهان در رسانه ها



Monday، May 25، 2009
.
.
دوشنبه ، 4 خرداد 1388 ، 06:05
.
نگاهی دقیق تر به انتخابات ، جامعه و حکومت
.
1) انتخابات یک بازی تکراری
.
در آستانه برگزاری انتخابات ریاست جمهوری نظام هستیم. انتخاباتی که برای چندمین بار است که در طول این سی سال گذشته در مدار بسته جناح های حاکم برگزار می شود و صرف نظر از اختلافات درونی خودشان و این که چه کسی از صندوق ها در بیاید یا در بیاورند در همه حال خودشان را پیروز میدان می دانند و چون یک طرفه به قاضی می روند لاجرم راضی بر می گردند و از این که یک خیمه شب بازی دیگر را به انجام رسانده اند به خودشان می بالند و به همدیگر تبریک می گویند. از طرف دیگر این به ظاهر پیروزی های پی در پی برای نظام شکست و اضمحلال تاریخی این ملت و کشور را به همراه داشته است تا جایی که امروز جناح های به حاشیه رانده شده حکومت سخن از نجات کشور می گویند. اگر چه منظو آنها از این اعتراف شنیدنی بیشتر نجات نظام است ولی واقعیت این است که این جامعه و کشور است که احتیاج به نجات دارد. کار نظام از این حرف ها گذشته است. مگر این که افراد و اشخاص آن با پذیرش آزادی و دموکراسی به عنوان بخشی از جامعه نقش آفرینی کنند.
.
یقینا این نامعادله پیروزی و شکست یا نظام و جامعه نمی تواند برای همیشه دوام بیاود و به زودی زمانی فرا می رسد که هم نظام ویرانگر و هم جامعه ویران شده به ناچار باید فکری به حال خودشان بکنند در غیر این صورت نه از تاک نشان خواهد ماند و نه از تاکستان. انتخابات تشریفاتی پیش رو و نتیجه آن اگر چه، علی رغم میل جناح حاکم ، ممکن است بار دیگر به جابه جایی قدرت در میان جناح های حاکم بیانجامد ـ اگر چه برخاستن از سر این سفره چیزی شبیه به جان کندن است و بسیار بعید ـ اما نمی تواند از سرنوشت محتومی که در انتظار این جامعه و حاکمان آن است جلوگیری کند، چون هیچ کدام از جناح ها از قدرت تعیین کننده ای در مقابل این طوفان سهمگین برخوردار نیستند. اگر چنین است پس واقعا فلسفه برگزاری این همه انتخابات بی ثمر و از جمله همین انتخابات ریاست جمهوری که از حداقل اخلاق انتخاباتی و دموکراسی درون نظامی هم برخوردار نیست ، چیست؟
.
وقتی دغدغه اصلی همین کاندیداهای تایید صلاحیت شده توسط رژیم نه رای آوری یا کسب آرا بلکه رای خوانی یا شمارش آراست چه دلیلی برای برگزاری و حتی شرکت در آن وجود دارد؟ وقتی هر جناحی که امکانش را داشته باشد جناح رقیب را در همان صندوق های رای دفن می کند ـ به خصوص اگر پیش از اعلام نتیجه خوابش برده باشد ـ یا حتی بعد از بیرون آمدن از صندوق در صحنه اجتماعی زمین گیرش می کند پس چه اصراری به برگزاری آن ها دارند؟ وقتی کاندیدای شکست خورده و یا حتی پیروز نمی توانند از همین مردمی که به او رای داده اند استفاده کند پس چه دلیل برای انتخابات وجود دارد؟ به گمان نگارندگان ، حاکمیت تنها برای کسب مشروعیت دروغین و دموکراتیک جلوه دادن خودش در داخل و رعایت شکل بی محتوای دموکراسی و همینطور فراهم کردن بهانه برای حامیان بین المللی خودش در جهت استمرار حمایت ، دست به این فریب کاری ها می زند. ضمن این که به خیال خودش از این راه انرژی های متراکم شده در عمق جامعه را در سطح به هدر می دهد و حاشیه نشینان قلم به دستش را به «به به» و «چه چه» وادار می کند. اما واقعیت این است که همه این ترفندها در نهایت به ضد خودش تبدیل می شود و باعث به تعارض رسیدن تضاد دولت ـ ملت می شود.
.
2) تقابل جناح ها در انتخابات پیش رو
همان طورکه آمد انتخابات تنها در چارچوب مدار بسته جناح های حکومتی برگزار می شود. اختلافات این جناح ها و حاشیه نشین های آن ها تنها عامل رونق و اهمیت این خیمه شب بازی ها است. این اختلافات برعکس آن چه سعی می کنند جلوه دهند ، فراتر از اختلاف سلیقه یا اختلاف رویه است. اختلافی است کاملا دشمنانه اما چون مجموعه ضد بشری و ضد تاریخی آن ها در تقابل و تضاد با جامعه و روزگار قرار دارند، به ناچار عداوت بین جناحی را به نفع بقای مشترک مهار می کنند. بارها گفته اند که همه ما سوار یک کشتی هستیم پس نباید آن را سوراخ کنیم.
.
اختلاف آنها از دو منبع سرچشمه می گیرد. منبع اول اصل و ریشه تباه کار و منافع همه آن ها یعنی راست ارتجاعی است که این جناح ها همه از آن منبعث شده اند. به عبارت دیگر تسری عداوت نفع پرستانه از تنه درخت ارتجاع به شاخه های آن است. به تدریج که این جناح ها بر مقدرات کشور مسلط شدند و بر منابع ثروت و مصادر قدرت چنگ انداختند، تشدید هم شده است. ارتجاعی یا واپسگرا عنوان مشترک همه آن ها در آن سال هایی بود که ناقه انقلاب را پی می کردند و یوسف انقلاب را به چاه می انداختند. یعنی سال های 57 تا 67 . نتیجه کار آن ها به بیراهه رفتن انقلاب و نهادینه شدن استبداد و تباه کاری در جامعه بود. این گناه کبیره همان است که همه آن ها سعی در پنهان کردن آن دارند. همان گونه که قابیل برادر کش سعی در پنهان کردن جسد رسواکننده برادر بیگناه خود داشت. در هر حال ماهیت نفع پرست و گناه کار آن ها اولین عامل اختلاف آن هاست.
.
دومین منبع اختلاف جناح ها هم انعکاس تضادهای جامعه در نظام حاکم و انعکاس نفرت مردم ازنظام در میان جناح های آن است. واقعیت این است که از همان فردای 22 بهمن 57 که خیانت ارتجاع حاکم آشکار و مسلم شد همزمان با یاس و دلمردگی شدید اجتماعی ، نفرت عمیقی از این جریان در جامعه به وجود آمد. این نفرت در طول روزگار و به تدریج که سیاست های نظام جامعه را دچار بحران ها و تضادهای همه جانبه و غیرقابل حل نمود، تشدید شده و گسترش یافته است. انعکاس این نفرت ها و همینطور فشار بحران ها و تضادهای اجتماعی، جناح های حاکم را دچار سردرگمی کرده و به جان هم انداخته است. هر کدام از آن ها سعی دارد بار این نفرت ها و بحران ها را به دوش دیگری نهاده و آن دیگری را متهم کند که از اصل و اساس و بن مایه ارتجاعی که از آن به عنوان ارزش های انقلاب یاد می کنند، دور شده است. این فرافکنی ها تلاشی است که هر جناحی برای تبرئه خویش از آن گناه تاریخی انجام می دهد و با فریبکاری سعی دارد خودش را یکبار دیگر برجامعه و مردم تحمیل کند.
.
از مجموع اتهاماتی که این جناح ها بر یکدیگر وارد می کنند و همه آن ها هم درست است می توان فهمید که سر جمع آن ها که نظام حاکم را تشکیل می دهند و لقب مقدس هم به آن داده اند چه ماهیت تباه کار و نامقدسی دارد. معلوم نیست مجموعه ای که تمام اجزای آن به زعم خودشان فاسد و تباه کار هستند چگونه می تواند سالم و حتی مقدس باشد. شاید به همین دلیل باشد که علی رغم افشاگری هایی که بر علیه همدیگر می کنند مرتب سفارش می شوند و سفارش می کنند که همدیگر را تخریب نکنید و به عبارتی به آن خط قرمز نزدیک نشوید. یقینا ترسشان این است که نکند کار به گفتن اسرار مگو بکشد. به کار بردن عنوان های فریبکارانه ای مثل اصول گرا و اصلاح طلب و اصول گرای اصلاح طلب (مخرج مشترک دو جناح) تلاش های بیهوده ای است برای پنهان کردن ماهیت ریاکار و ضد بشری خودشان.
.
در انتخابات پیش رو تقابل برون جناحی و درون جناحی وضعیت بسیار مضحکی پیدا کرده است. اگر چه اساسا تقسیم بندی و تعریف جناح ها و باندهای حکومت با معیارهای متعارف سیاسی امکان پذیر نیست. با این حال می توان گفت که راست ها چه سنتی و چه مثلا مدرن از شدت رسوایی و درماندگی و ترس اصلا امکان مصرفی برای کاندیدای مستقل و مطابق برنامه با معیارهای خودشان را پیدا نکردند و به همین دلیل مشکل موضع گیری دارند و بعضا تکه پاره شده اند. جناح های باقیمانده که شامل راست افراطی و مثلا چپ (قدیم و جدید) باشد با سه کاندیدای مشخص وارد میدان شده اند. جناحی که خود را اصول گرای خالص می داند همان راست افراطی و شقاوت پیشه است که نقش پیاده نظام سرکوب را در نابودی انقلاب ایفا کرده است این جریان در حال از دست دادن هم پیمان اصلی خودش یعنی راست سنتی است. راست سنتی که روزی فرمانده راست افراطی بود امروز زبونانه و به ناچار به سطح فرمانبر سقوط کرده است. جناح دیگر که خودش را اصلاح طلب خالص می داند و ادعای چپ گرایی هم دارد اساسا نه چپ است و نه اصلاح طلب بلکه ملغمه ای است از چپ و راست و سنتی و مدرن که در مجموع برآمده از همان بن مایه راست ارتجاعی سنتی است که در به گمراهی کشاندن انقلاب جزو نیروهای رهبری کننده بود.
.
جناح سوم که مدعی اصول گرایی اصلاح طلبانه است. یعنی یکی به نعل می زند و یکی به میخ. آن ها سعی در سرجمع کردن لشکر شکست خورده نظام حاکم و جناح های آن در کار اداره و مدیریت مملکت دارند. این جناح و به خصوص شاخص های آن از عوامل اصلی سرکوب و کشتارهای دهه اول هستند و حالا جانماز آب می کشند. پیداست که هر یک از این کاندیداها و جناح وابسته به آن ها به خصوص با توجه به تغییراتی که در طول روزگار کرده اند و به ویژه جناح غالب که نان خوران و خدم و حشم دولت را در اختیار دارد، در بدنه اجتماعی طرفدارانی داشته باشند اما هیچ کدام نماینده و اراده و خواست ملی نیستند. اگر چه در نبود گوشت جا برای سالاری چغندر باز است و همه آن ها سعی می کنند خودشان را مردمی ترین کاندید جلوه بدهند اما گناه کارتر از آن هستند که بتوانند قدم خیری برای مردم ایران بردارند. تضاد دولت ـ ملت در ایران در ساختار این نظام قابل حل نیست.
.
3) تقابل تاریخی جامعه و حاکمیت در ایران
اصلی ترین تضاد و یا بحران در جامعه ما را تضاد دولت ـ ملت تشکیل می دهد. یعنی تضادی که بین ساختار سیاسی ـ مدیریتی کشور از یک طرف و مردم و جامعه از طرف دیگر وجود دارد. به عبارت دیگر در کشور ما اراده و خواست مردم با اراده و خواست دولت هرگز با همدیگر هماهنگ و سازگار نبوده اند. این تضاد همزمان با تشکیل تدریجی دولت مدرن در بطن و متن نظام سلطنتی در ایران به وجود آمد و در واقع دولت مدرن در خدمت سلطنت خودکامه تاریخی در ایران قرار گرفت. این تضاد الان هم که مثلا نظام جمهوری در این مملکت حکومت می کند وجود دارد و حتی تشدید هم شده است. انقلاب 57 تلاشی برای حل این مشکل کلیدی و اساسی بود. یعنی ایجاد نظامی هماهنگ ، با اراده ملی. نظام سیاسی در زمان شاه سه مشکل بنیادی داشت. اولی مشکل استقلال بود، دومی مشکل آزادی و سومی هم مشکل جمهوری. یعنی توجه به آرا و اراده مردم. شعارها و خواسته های انقلاب دقیقا همین نقاط ضعف را نشانه رفته بود. اما افسوس که هیچکدام از تیرها به هدف نخورد و تنها از سلطنت مطلقه به ولایت مطلقه در غلتیدیم. یک چیزی شبیه به افتادن از چاله به چاه. نظام شبه سرمایه داری و شبه مدرن شاه به دلیل این که به همه الزامات دولت مدرن از جمله آزادی های سیاسی تن نمی داد ، در نهایت جامعه را با بحران عدم تعادل مواجه ساخت. در نتیجه نیروهای موجود در جامعه در مقابل حکومت شاه صف آرایی کردند. این نیروها در یک نگاه کلی ، چه با توجه به گفتمان مدرن ـ سنتی و چه با توجه به گفتمان چپ یعنی وابستگی به مراحل مختلف تاریخی ، مثلا فئودال، سرمایه داری و ... به دو دسته تقسیم می شدند. نیروهایی که برتر، مدرن تر، و مترقی تر از حاکمیت شاه بودند و نظر به آینده داشتند و نیروهایی که عقب مانده تر، سنتی تر و ارتجاعی تر از حکومت شاه بودند و نگاه به گذشته داشتند. انقلاب سال 57 به دلائل ضعف های بزرگ تاریخی و به دلیل نرسیدن به بلوغ لازم ، در نهایت و البته با عنایت دست های پنهان بیگانه، نیروهای ارتجاعی و عقب مانده جامعه را به مدیریت جامعه رساند و مقدرات کشور را در اختیار آن ها قرار داد. با این واقعه جامعه یک باره سر و ته شد و انقلاب که داشت می رفت بر چشم نظام استبدادی مملکت سرمه دموکراسی بکشد و آن را به آرایه آزادی آرایش کند، به کلی کورش کرد.
.
در گام اول نیروهای ارتجاعی و عقب مانده برای تثبیت حکومت خودشان و بازسازی استبداد تاریخی دست به سرکوب ها و کشتارهای گسترده در داخل زدند. همزمان هم به استقبال جنگ خارجی رفتند و در آتش آن دمیدند و آن را هم به خدمت تثبیت قدرت و حکومت خود در آوردند. از این رهگذر و در نتیجه این سیاست ها، نظامی مستقر شد استبدادی و البته از نوع دینی آن و جامعه ای به وجود آمد که بعد از سال ها، پوسیدگی همه اجزا و فروپاشی همه سیستم ها کمترین مشخصه آن است. این مسیر اگر اندکی ادامه پیدا کند به مرگ تاریخی این ملت می انجامد. یک نگاه کلی به وضعیت جامعه ایران در داخل و جایگاه ایران در مناسبات و معادلات منطقه ای و بین المللی گویای همه چیز است. در جامعه بین المللی ایران مانند یک جزیره متروک در میان دنیایی است که یا آباد است و یا دارد به سمت آبادی می رود. اگر رقبا و هم قران های 30 سال پیش ایران را با ایران امروز مقایسه کنیم می فهمیم که این نظام باعث چه عقب گرد و عقب ماندگی جبران ناپذیری در ایران شده است. در منطقه خودمان دقیقا مثل گوشت قربانی شده ایم که هر کس تکه ای ازآن بر می دارد. همه دارند از ایران سوء استفاده می کنند، چه قدرت های بزرگ و چه کشورهای منطقه و همسایه . یکی سرمایه اش را می برد و یکی آب دریای او را تصاحب می کند. یکی به خاکش چشم طمع دوخته است. یکی رودخانه اش را می بندد. یکی جمعیت فقیر و بدبختش را به زور به این جا صادر می کند، یکی از ما پول می گیرد که مثلا با بنیادگرایی مبارزه کند یک عده عقب مانده بنیادگرا هم از ما پول می گیرند تا به نفع غرب بحران های مهار شده درست کنند. کار به جایی رسیده است که کسانی که روزی از ترس این ملت اسمشان را فراموش می کردند امروز از ما می خواهند که ناممان را تغییر دهیم.
.
تازه این ها چیزهای است که آشکار شده است. روزی که قراردادهای پنهانی و بند و بست های وطن فروشانه هویدا شود چه خواهد شد؟ از منابع و سرمایه های ایران همه دارند سود می برند الا خود مردم ایران. اصلا معلوم نیست که جایگاه ایران در مناسبات جهانی و منطقه ای کجاست؟ نه قدر و منزلتی مانده و نه ارزش و اعتباری. فرار مغزها و فرار سرمایه ها گویای این است که ایران به طور کلی در سلسله مراتب کشورها جایگاه مناسبی ندارد و همه دارند از آن می گریزند. در یک کلام ماهیت ضد تاریخی جریان حاکم باعث شده که جایگاه تاریخی ایران گم بشود. موقعیت جفرافیایی آن هم دیگر نمی تواند برایش اعتباری کسب کند. نقش لوازم یک بار مصرف را برای غرب در حل مشکلات منطقه ای اش که ناشی از تجاوز و سرکوب آن هاست، پیدا کرده است.
.
در داخل کشور هم با فروپاشی و گسستگی همه نظام ها و سیستم ها الا سیستم استبداد و سرکوب مواجه هستند. اقتصاد ایران به خصوص با پایین آمدن قیمت نفت به طور کلی دچار بحران و رکود شده است. گرانی و بیکاری بیداد می کند. بنگاه های اقتصادی در حال ورشکسته شدن هستند. کل درآمد نفتی در طول چهار سال گذشته صرف خاصه خرجی های باند غالب شده است. به همین دلیل کل درآمدهای نفتی این چهارسال گذشته گم شده به حساب می آید و دستمایه تبلیغات و ضد تبلیغات رقبا شده است. بحران قومیت ها، بحران جوانان، مشکل ستم مضاعف بر زنان، فرار مغزها و سرمایه ها، پدیده مخوف زندان و زندانی با آن آمار وحشتناک، جامعه به شدت طبقاتی شده، فقر مالی، فساد اخلاقی و اجتماعی، بی ارزش شدن ارزش های دینی و ملی و تاریخی و فرهنگی، بی هویت شدن جامعه، فشار فرهنگ های جهانی در قالب پدیده جهانی شدن و جهانی سازی ، بزه کاری، اعتیاد، قتل، طلاق، فروپاشی سیستم اداری و انهدام نظام مدیریتی، کوتوله سالاری، از بین رفتن بسیاری از نظام های نظارتی و هدایتی، سلطه نیروهای نظامی و شبه نظامی بر اقتصاد و فرهنگ جامعه، تعارض عمیق جامعه ایران با جامعه جهانی، نهادینه شدن فرهنگ استبداد و دورویی در جامعه، خشم و یاس متراکم شده در عمق جامعه، گسست نسل ها، بیگانگی و تنفر نسل جوان از هر چه گذشته دور و نزدیک و ... به این فهرست هر کس با توجه به دانش، تخصص و موقعیت شخصی خودش هر چه بخواهد می تواند اضافه کند.
.
محافظه کارترین تحلیل گران، جامعه ایرانی را در مرحله پیش فروپاشی می دانند. رقبای این دولت آخری سعی دارند همه کاسه کوزه ها را بر سر همین باند بشکنند و به گونه ای خودشان را در مقام منجی جلوه بدهند. در حالی که مسلم است که این جامعه محصول سی سال گذشته کل این نظام با همه باندها و جناح های آن است. چون همه آن ها به تناوب بر این کشور حکومت کردند و هیچ کدام هیچ وقت به کلی از قدرت به دور نبودند. هیچ کدام هم نه خواستند و نه توانستند از چارچوب بسته و حقیر آن خارج شوند. هنوز اصلی ترین مشخصه جامعه ما یک اقلیت خودی و یک اکثریت غیر خودی است. با این اوصاف آیا واقعا این نظام و جناح های آن می توانند جامعه را از بن بست خارج کنند؟ آیا به انتخابات این نظام می توان دل بست؟ ضمن این که مردم ایران در انتخابات 76 و 80 برای فرار از چرخه خشونت، فرصت اصلاح نظام را در اختیار خود نظام قرار دادند و متاسفانه نتیجه ای نگرفتند. می دانیم که آن آرا بیشتر جنبه سلبی داشت تا ایجابی اما نظام سعی کرد این پیام روشن را درک نکند و آن را وارونه نشان دهد.
.
از شعارها و وعده های کاندیداها پیداست که پتانسیل جامعه بسیار بالاست، خواسته های متراکم جامعه بسیار زیاد شده است. کاندیداها می دانند که نه تنها جناح آن ها بلکه همه جناح ها هم در صورت دست به دست هم دادن نمی توانند پاسخگوی این خواسته ها باشند. این در حالی است که امکان اتحاد جناح ها مطلقا وجود ندارد. تازه اگر دست به دست هم بدهند می شوند همان مجموعه تباه کار اول انقلاب که باعث نابودی انقلاب و کشور شدند. جامعه ما به یک آشتی ملی احتیاج دارد. این حکومت خودش عامل قهر و خشونت در جامعه است. باید راهی دیگر گشود. نظام برای گریز از این بحران مدت هاست که چشم به عامل خارجی دوخته است و راه برون رفت از بحران را نه در پیوند با مردم ، نه در پذیرش دموکراسی، نه در آشتی ملی، نه در پذیرش تغییرات اساسی و ساختاری بلکه در تغییر مناسبات با غرب و امریکا و در بیرون آوردن آن از شکل مخفی به شکل علنی می داند تا به این ترتیب تکیه گاهی برای مقابله با بحران های پیش رو پیدا کند.
.
4) نقش عامل خارجی در تحولات داخلی
همیشه این سئوال برای همه مردم و به ویژه اهالی سیاست مطرح بوده که نقش عامل خارجی در تحولات سی سال گذشته ایران چگونه بوده است؟ پاسخ به این سئوال به دلیل ابهامی که آگاهانه در این مقوله ایجاد کره اند اندکی دچار مشکل می شود. رابطه ایران و غرب به ویژه رابطه ایران و امریکا در طول سال های بعد از انقلاب یک وضعیت کاملا پیچیده ، دو گانه و آشکار و نهان پیدا کرده است. اساس این وضعیت ویژه به زمان شکل گیری این رابطه مربوط است. زمانی که ضدیت با امریکا و امپریالیسم مهمترین وجه انقلاب و مبارزه به حساب آمده و هر گونه رابطه و تماس با امریکا خیانت به حساب می آمد و گناه نابخشودنی شمرده می شد در عین حال لازم بود رابطه و قراری وجود داشته باشد پس باید مخفیانه انجام می شد.
.
از همان آغاز پیروزی و حتی قبل از آن تصور عمومی بر آن بود که از میان جریانات دخیل در انقلاب نیروهای ملی گرای آزادی خواه وابسته به فرهنگ و نظام سرمایه داری کاندیدای اصلی غرب برای جانشینی نظام سلطنتی هستند. این تصور به طور کاملا مزورانه ای از جانب راست ارتجاعی هم تبلیغ می شد. اما به سرعت معلوم شد که در کمال ناباوری ، کاندیدای برگزیده غرب خود همین راست سنتی ـ ارتجاعی است که از قضا در موقعیت هدایت گری انقلاب هم قرار گرفته بود. درک دلیل انتخاب این جریان با توجه به جهان دو قطبی آن روز چندان سخت نیست. این جریان هم می توانست انقلاب را به نابودی بکشاند که کشاند و هم می توانست استبداد را بازسازی کند که کرد. هیچ یک از این دو کار از هیچ جریان دیگری به ویژه لیبرال های ملی گرای آزادی خواه بر نمی آمد. چون اساسا با ماهیت آن ها سازگار نبود. اما مشکلی که در این میان وجود داشت چگونگی ارتباط و تعامل ارتجاع با آن شعارهای ضد غربی و ماهیت واپسگرایش با امپریالیسم با آن ادعای دموکراسی خواهی و حقوق بشری اش بود. جو ضد امپریالیستی آن روزگار هم مزید بر علت بود. به همین دلیل ارتباط و تعامل با آن ها نمی توانست سر راست و مستقیم باشد. پس زیر زمین اش کردند. با توجه به آن چه گذشت به دو دلیل آن رابطه نمی توانست آشکار و علنی باشد. یکی به دلیل ماهیت ضد تمدنی و ضد تاریخی این جریان بود که به خصوص با مظاهر و تمدن غرب مشکل جدی داشت. دوم هم به دلیل نقشی بود که قرار بود این جریان ایفا کند. نابودی انقلاب و انقلابیون واقعی، سرکوب آزادی ها و آزادی خواهان واقعی تنها با توسل به شعارهای چپ از جمله شعار ضد امریکایی و ضد استکباری امکان داشت. آن ها باید مردم را می فریفتند. به همین دلیل باید یک جنگ زرگری با غرب را حفظ می کردند.
.
به هر حال از همان سال ها تا امروز رابطه تنگاتنگی بین نظام حاکم و دنیای غرب به خصوص امریکا برقرار بوده و هست. این نظر امروز دیگر یک ادعای تحلیلی یا تبلیغی نیست بلکه با توجه به اسناد و مدارک متقن و ماجراهای لو رفته و اعترافات انجام شده کاملا واقعی و قابل اثبات است. از کنفرانس گوادلوپ و ملزبورگ در آن سال ها گرفته تا مذاکرات در حال اجرای ژنو که صحبت از معامله بزرگ اما پنهانی است، همه گواه این واقعیت هستند. این رابط دوگانه و پیدا و پنهان به مانند کوه یخ، بخش پیدا اما کوچک آن صرف شعارها و جنگ زرگری می شد و بخش بزرگ و پنهان آن صرف ساخت و پاخت ها و منافع مشترک. ماجرای ایران گیت یا مک فارلین و خرید سلاح از امریکا آن هم با واسطه افسران اسرائیلی آن هم در شرایط جنگ با آن شعارهای ضد امریکایی و ضد اسرائیلی گویای عمق این تعامل همه جانبه و فریبکاری دو طرف است. این قرارداد نانوشته آن چنان به دقت رعایت شده است که در تمامی این سی سال گذشته ، صرف نظر از ماجراجویی های برنامه ریزی شده و یا نادانسته ، حاکمیت ایران کوچکترین حرکتی که منافع غرب را به خطر بیاندازد انجام نداده است و هر جا هم که توافقی وجود نداشت گونه ای خود وابستگی و خود مزدوری را در این رابطه رعایت کرده است. غرب و به خصوص امریکا هم علی رغم بوق و کرنای تبلیغاتی ، خط قرمز دست نزدن به نظام سیاسی مملکت را کاملا رعایت کرده است و هرگز به هیچ کار آن ها در این زمینه ایراد اساسی نگرفته است. اخیرا هم که رسما اعلام کرده اند که تغییر رژیم در دستور کار ما نیست و نظام می تواند ساختار ویژه اش را حفظ کند. هر دو طرف این ماجرا از ظاهر متخاصم به گونه ای سود می بردند و از باطن متوافق به گونه ای دیگر. به هر حال پیوند پنهان ارتجاع و امپریالیسم صرف نظر از نابودی انقلاب و ویرانی جامعه ایران، منافع بسیار در سطح منطقه ای و جهانی برای دو طرف داشته است.
.
جالبترین بخش این رابطه و تعامل یعنی رابطه در مرحله تعیین تکلیف در همین ایام و با ریاست جمهوری اوباما دارد رقم می خورد. به دلائل مختلف دیگر زمان تغییر فاز فرارسیده است و باید وارد مرحله جدیدی شد و ضمن حفظ آن بخش پنهان و مخفی به بخش آشکار و ظاهر آن هم سر و سامانی داد. اصلی ترین دلیل تغییر فاز ، صرف نظر از تغییر شرایط جهانی، می تواند این باشد که نظام دارد قدرت کنترل بر جامعه را از دست می دهد و جامعه در حال فرو پاشی کامل قرار گرفته است. غرب و به خصوص امریکا به این نتیجه رسیده است که سیاست کنترل از راه دور و با واسطه دیگر جواب نمی دهد، بلکه باید سیاست کنترل در حضور و در صحنه را پیش بگیرد. البته این سیاست یک سیاست ابتدا به ساکن نیست. بلکه ادامه یک روند است. می دانیم که در دوران اصلاحات آمریکا به این نتیجه رسید که تعیین تکلیف نهایی رابطه با ایران باید با جریانات راست انجام پذیرد. به همین دلیل با چراغ سبز آن ها راه برای ریاست جمهوری راست های افراطی باز شد ـ اگر چه شاید آن ها ترجیح می دادند با ترکیبی از راست سنتی و مدرن معامله کنند و ظاهرا نارو خوردند ـ اما یک توفیق اجباری هم نصیب آن ها شد چون به راست افراطی یا به ضعیف ترین حلقه برخوردند که تقریبا هیچ مشروعیت مردمی در درون نداشت و تنها با پول نفت آدم می خرید و بنا به ماهیت خودش دنبال یک تکیه گاه قوی هم می گشت. به هرحال دوره ریاست جمهوری بوش و هم سنخی های آن ها در ایران با وجود ظاهر کاملا تهدید آمیز و خصمانه ای که داشت در باطن به توافقاتی به خصوص در حوزه امنیت منجر شد و از این رهگذر دولت مردان دولت نهم اعلام کردند که خطر برای همیشه رفع شده است. معلوم شد که آن همه یقه درانی برای حمله و آن همه شعار برای حقوق بشر و آزادی ها و رعایت حال اپوزسیون ها صرفا برای گرفتن باج بود که گرفتند. حالا دولت اوباما باید پوشش ظاهری این تعامل جدید را ساماندهی کند. تعاملی که فونداسیون آن کاملا آماده است و تنها باید ساختمانش را علم کنند و به عبارتی روتوش کاری و رونمایی آن مانده است. دلیل این ادعا هم این است که با وجود این که هنوز مذاکرات رسمی و علنی را شروع نکرده اند صحبت از معامله بزرگ می کنند. پیداست که معامله بزرگ انجام شده است فقط باید آن را به شکلی علنی کنند. اگر چنین نیست از کجا که مذاکرات اساسا به توافقی بیانجامد چه رسد به معامله بزرگ؟ پیداست که توافق نهایی شده است. به همین دلیل سیاست غرب و به خصوص امریکا در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو بر ادامه ریاست جمهوری فعلی قرار دارد چون کار نیمه تمامی دارند که باید به انجام برسانند. رئیس جمهور هم در هشدار به امریکا و با عنایت به نتیجه نامعلوم انتخابات گفت که برای تعامل عجله کنید چون ممکن است بعدا کار سخت تر بشود ـ امریکایی ها البته طرح همه جانبه تری دارند اما این ها از هول حلیم دارند می افتند توی دیگ ـ
.
به این ترتیب نتیجه می گیریم که از دید امریکایی ها تاریخ مصرف این نظام هنوز به پایان نرسیده است و هنوز تصمیم دارند مثل گذشته برای حل مشکلات ناشی از تجاوزات خودشان به خصوص در سطح منطقه ای از ایران به عنوان یک ابزار استفاده کنند و این بار بیشتر در افغانستان و پاکستان. پیرامون سیاست جدید امریکا نکات زیر قابل گفتن است:
* مشکل غرب هرگز حکومت ایران نبوده است، بلکه مشکل همیشه جامعه و مردم ایران بوده اند. از این جهت حکومت ایران و نظام جهانی سرمایه مشکل مشترکی دارند. به خصوص الان که جامعه دچار بحران های بزرگی شده است، خواسته های برآورده نشده تاریخی دارد. به دنبال آزادی و دموکراسی و تغییرات اساسی است. تجربیات تاریخی زیادی را پشت سر گذاشته است. این جامعه اگر مقدرات خودش را خودش به دست بگیرد باعث به هم خوردن بسیاری از طرح های جهانی و منطقه ای سرمایه داری می شود. از این جهت چیزی که مهم است مهار این جامعه در حال انفجار است نه این حکومت در حال احتضار.
.
* در به وجود آمدن این وضعیت ویژه برای جامعه ایران غرب و به خصوص امریکا جزو متهمین ردیف اول هستند پس هر سیاستی در مورد وضعیت ایران حداقل باید دو نکته را مورد توجه قرار بدهد. اولا جامعه نباید شکافته شود تا مبادا اسرار آن آشکار شود. دوما در جامعه نباید خلاء قدرت ایجاد شود چون در آن صورت پای مردم و اپوزسیون ها هم به معرکه باز می شود.
.
* به همین دلیل شعارهای کلی حقوق بشری و دموکراسی خواهی و حمایت از مردم را به کلی کنار گذاشتند. حمایت از اپوزسیون ها و به رسمیت شناختن آن ها هم که هیچ وقت در دستور کار نبوده است. اوباما و دستیارانش هیچ کدام اصلا صحبت از آزادی و حقوق بشر برای ایران نمی کنند. تغییرات اساسی حتی از نوع اصلاح طلبانه اش هم در طرح غرب جایی ندارد. آن ها یک پروسه کاملا هدایت شده بر مبنای منافع خودشان تعریف کرده اند که نه مردم ایران در آن می گنجند و نه مخالفین ، نه آزادی و نه حقوق بشر و نه اقلیت های قومی...
.
* راه ورود مجدد و همه جانبه غرب و امریکا به ایران به این ترتیب برنامه ریزی شده است. ابتدا با چراغ سبز جناح غالب و از دروازه آن برکل نظام مسلط می شوند و با کمک نظام بر جامعه و کشور غلبه کنند. پیداست که این پل ها از نظر آن ها تنها ارزش عبور کردن دارند و بعد از عبور و ورود دیگر به آن ها نیازی نخواهد بود و می توانند در پی عناصر مطلوب تری باشند. این مراحل البته زمان بر خواهد بود. مقامات آمریکایی هم مرتب از طولانی شدن روند تعامل سخن می گویند. منطقی این است که در مقابل دعوت نامه ، امان نامه ای دریافت شود اما واقعیت این است که این ها در دادن دعوت نامه اختیاری از خودشان نداشتند تا آنها در دادن امان نامه اجباری داشته باشند. ماجرای رکسانا صابری ثابت می کند که این تعامل در نهایت چه وضعی خواهد داشد.
.
* مشکل عدم هماهنگی و اختلافات ماهیتی نظام جهانی سرمایه و نظام حاکم بر ایران چگونه حل می شود؟ اولا: با توجه به تجربه ی افغانستان و عراق امریکایی ها ثابت کردند که با نیروهای نیمه ارتجاعی در پیوند تنگاتنگ هم می توانند کار کنند. ثانیا: مجموعه نیروهای نظام حالا دیگر به اندازه ایام انقلاب ارتجاعی نیستند بلکه کلی دگردیسی در آن ها ایجاد شده است. ثالثا: همان طور که آمد نظام انتخاب استراتژیک آن ها نیست بلکه تنها پل ورود برای آن ها است چون هیچ کدام از دو روش دیگر یعنی حمله از خارج و تحول از درون را به صلاح خودشان نمی دانند. چون جامعه دچار خلاء قدرت و شکاف آشکار ساز می شود. بلکه با توجه به ناتوانی و درماندگی نظام تلاش می کنند با تسلیم کردن آن ها از روی خود آن ها عبور کنند. این یک گزینه ناگزیر برای هر دو طرف است. هر جا هم این برنامه با مانع مواجه شود چماق حمله از بیرون و تحول از درون را بر سر آن ها می کوبند.
.
* آن طور که پیداست و با توجه به توافقات پشت پرده و نقشه های طراحی شده ، امریکایی ها طبق معمول چنین وضعیت هایی ، دنبال تنها خودی هستند. همان طور که طی سی سال گذشته عملا امکان و مجالی به هیچ کشور و قدرتی ندادند تا پیوند پایدار و استراتژیک با ایران برقرار کند و قراردادهای سنگین و مدت دار اقتصادی با ایران ببندد. اکنون هم تصمیم دارند گاو و گوسفند و مرغ همه را صرف ناهار و شام و صبحانه خودشان قرار دهند. آن ها اساسا ایران را از آن خودشان می دانند. معتقدند روزی تحویل دادند و حالا باید تحویل بگیرند. اروپایی ها و اعراب هر کدام به دلیل خاص خودشان ، پیش پیش نگرانی خودشان را اعلام کردند. با این که ظاهرا همه از حل مشکل ایران و امریکا ابراز خوشحالی می کنند اما نمی توانند نگرانی خودشان را پنهان نگه دارند. اعراب بیش از پیش نگران فعال شدن هلال شیعی و قرار گرفتن آن در خدمت طرح های استراتژیک نظام جهان سرمایه در مسیر اختلاف افکنی های قومی ، نژادی و مذهبی در منطقه هستند و البته پیدا شدن یک رقیب جدی برای مناسبات خودشان با غرب و یک دشمن دیگر در شرق سرزمین های عربی.
.
* این طرح ها و نقشه ها البته یک پاشنه آشیل جدی هم دارد و آن وضعیت بحرانی و در حال فروپاشی جامعه است. جامعه ای با تجربه های تاریخی و اپوزسیون های یال و کوپال دار. اصرار امریکایی ها برای تعیین تکلیف تعامل با ایران علی رغم سنگ اندازی نظام هم همین است. آن ها ترسیدند که تحول و فروپاشی در ایران از طرح های آن ها جلو بزند پس علی رغم بی میلی حکومت مرتب می گویند کار به همین زودی به سرانجام می رسد. نقطه اتکا آمریکایی ها در این ماجرا نقطه ضعف و ناتوانی نظام در اداره امور و کنترل جامعه است. جامعه ای که خواه و ناخواه و علی رغم تمایل قدرت های داخلی و خارجی باید به طور اساسی تغییراتی در ساختار سیاسی و مدیریتی آن داده شود.
.
5) چه خواهد شد؟ چه باید کرد؟
در مورد چگونگی اوضاع سخن بسیار گفته می شود. در همین نوشته هم بخش وسیعی به شرح و توصیف وضعیت جامعه و حکومت و سیاست اختصاص داشت. اگر شرح و وصف ما کاملا گویای واقعیت باشد. اگر درک ما از جامعه درست باشد، اگر به واقع بزرگترین تضاد جامعه ی ما تضاد دولت ـ ملت باشد، اگر بین اراده جامعه و ملت از یک طرف با اراده حکومت و دولت از طرف دیگر تقابل وجود داشته باشد، اگر اراده اقلیت خودی در جامعه به دلیل تسلط بر منابع ثروت و مصادر قدرت بر اراده اکثریت غیر خودی غلبه کرده باشد، اگر این سلطه به واسطه چراغ سبز و چتر حمایتی بیگانگان حاصل شده باشد، اگر به واقع جامعه ما در حال فروپاشی باشد. اگر فساد و تباهی بر و بحر را فراگرفته باشد، اگر نه تنها نظام حاکم بلکه جامعه هم در معرض خطر نابودی و اضمحلال قرار گرفته باشد، اگر حل این بحران و تضاد در هماهنگ کردن این دو اراده در ساختار حقیقی و حقوقی این نظام میسر نباشد، اگر این نظام هم چنان بر ستم گری ، بهره کشی و فریبکاری پافشاری کند، و... پس در آن صورت باید منتظر یک واقعه بزرگ باشیم. واقعه ای که فرود آمدنش دروغ نخواهد بود. به این ترتیب سئوال اصلی ما: چه خواهد شد؟ و وظیفه اصلی ما: چه باید کرد؟ خواهد بود. تقریبا تمامی آن چه که در این جا به شرح و وصف جامعه گفته شد از طرف مسئولین نظام هم، به خصوص در این ایام افشاگری و مچ گیری، با ادبیات خاص خودشان، گفته می شود. شاخص ترین این تعابیر همان کلمه « نجات» کشور است که ورد زبان همه آن ها شده است ـ اخیرا هم یکی از آن ها ازرفتن جامعه به لبه پرتگاه سخن گفته است ـ می دانیم که کلمه نجات جایی به کار برده می شود که مقوله مرگ و نابودی و گریز از آن مطرح باشد. فرار از همین مرگ و نابودی یا افتادن از پرتگاه یا همان واقعه بزرگ است که همه را به تکاپو انداخته است. چنین وضعیتی را وضعیت تعیین تکلیف یا تعیین تکلیف مجدد می گویند. عوامل چهار گانه دخیل در تحولات سی سال گذشته ی ایران یک بار دیگر دارند در موضع پاسخ گویی ، نقش آفرینی و کسب تکلیف جدید قرار می گیرند. حاکمیت با همه جناح های آن، مردم با همه آرزوهای برباد رفته، گروه های مخالف با همه اختلاف و تشتت و عامل خارجی با همه قدر قدرتی. این چهار عامل بار دیگر درمیدان یک رویایی تاریخی به مصاف هم ایستاده اند. از انقلاب 57 به بعد دیگر چنین وضعیتی را نداشته ایم.
.
با یک حساب سرانگشتی و با معیار قرار دادن تغییرات اساسی در حد نفی نظام ، می توان این چهار عامل را به دو دسته تقسیم کرد: نظام و عامل خارجی در یک طرف و مردم و مخالفین حکومت در طرف دیگر. اگر چه نه نظام و نه عامل خارجی همه چیزشان به هم می خواند و نه مردم و مخالفین. با توجه به این تقسیم بندی و با توجه به آن دو اراده ای که گفتیم دو راه حل اصلی مد نظر قرار می گیرد. اول راه حلی که اساسا نجات را در چهار چوب همین ساختار مدیریتی کشور جستجو می کند و ممکن می داند. دوم راه حلی که نجات را صرف نظر از روش تغییر، در تغییر این ساختار حقیقی و حقوقی می بیند. در عین حال راه حل سومی هم مطرح است که ترکیبی از این دو را لااقل در مرحله گذر مورد توجه قرار می دهد.
.
در مورد طرح نظام سرمایه داری جهانی برای کشور ما به اختصار نوشتیم. واقعیت این است که صرف نظر از هر روشی که آن ها در پیش بگیرند از دید آن ها همه عوامل داخلی در حکم ابزار برای سیاست های آن ها هستند. چه حکومت، چه مردم، و چه اپوزسیون مگر این که حاضر به ابزار شدن نباشند. نکته مهمی که به خصوص در رابطه با ایران هنوز قابل توجه است این است که ایران پدر خوانده بنیادگرایی مذهبی است. یعنی همان دشمنی که بعد از فروپاشی بلوک شرقی و کمونیسم دولتی، بهانه پیش برد سیاست های غرب بوده است. اگر ایران از این چهارچوب خارج شود، سرچشمه این جریان شروع به خشک شدن می کند و این بهانه از دست آن ها خارج می شود. پس تلاش می کنند کل این جریان را به شیوه های پیچیده تری در خدمت خودشان داشته باشند. امریکایی ها قصد خاموش کردن این آتش را ندارند. با این همه همان طور که نوشتیم سرمایه داری برای ورود همه جانبه به ایران نقشه های مشخصی دارد که در حال اجراست.
.
اما نظام حاکم صرف نظر از جناح بندی هایش ، تنها راه فرار از بحران های داخلی را پناه بردن هرچه بیشتر به قدرت های بزرگ خارجی و به ویژه آمریکا می داند. این طرح که بیشتر از جانب جناح غالب در حال پیگیری است و با پایین آمدن قیمت نفت شتاب بیشتری گرفته است همه راه ها را در داخل به روی خودش بسته می بیند. گول زننده ترین وجه این طرح همان است که گویی با حضور آمریکایی ها مشکلات شروع به حل شدن می کنند به خصوص که نظام مشکل آفرین تمامی سی سال گذشته را شعار ضد امریکایی داده است. در نتیجه به طور ناخودآگاه در ذهن و ضمیر جامعه نفوذ کرده است که مشکلات ما ناشی از قطع رابطه با دنیا و به خصوص آمریکاست پس راه حل را هم باید در ارتباط با امریکا جستجو کرد. راست افراطی به این نتیجه رسیده است که حالا که همه مردم خواهان امریکا هستند چرا ما خودمان دعوتش نکنیم و دارند می کنند. این طرح به خصوص از جانب آمریکایی ها اگر رفع محدودیت ها، محرومیت ها و ممنوعیت های سی سال گذشته را مد نظر نداشته باشد و به حداقلی از دموکراسی و حقوق بشر نپردازد، تنها ثمری که خواهد داشت شرکت مستقیم امریکایی ها در سرکوب جامعه و مردم ایران خواهد بود. این طرح به خاطر ماهیت خیانت کار نظام جهانی سرمایه و هم به خاطر ماهیت انعطاف ناپذیر و غیر قابل تغییر نظام با مشکلات جدی مواجه است.
.
دو کاندید دیگر و جناح آن ها که بزرگترین بهانه ممکن یعنی حکومت چهار ساله ی راست افراطی را در دست دارند، ادعا می کنند که تمام مشکلات زیر سر همین دولت نالایق است. یکی از آن ها ادعا کرده است که در طول 20 سال گذشته احساس خطر نمی کردم یعنی این که دولت نهم باعث احساس خطر شده است. این ها جانشینی خودشان را راه حل مشکلات و نجات کشور می دانند. ضمن این که وعده پیوند با امریکا را هم می دهند. وعده ای که دیگران یواشکی ولیمه اش را هم خورده اند. از دید نگارندگان ، چون راه حل این ها در چهارچوب بسته نظام قرار دارد راه به جایی نمی برد. البته یکی ازاین کاندیداها و هوادارانش جو گیر شدند و گاها شعارهایی به قول خودشان ساختار شکن هم می دهند و صحبت از تغییر قانون اساسی هم می کنند. با این حال بین نظر و شعار آن هم در این ایام تا اجرا و عمل فاصله ی بسیاری است. البته طرح این جور مباحث و این سنخ شعار ها همزمان هم به معنای پتانسیل بالای جامعه برای تغییرات است و هم خواسته ها و توقعات مردم را بالا برده و ساماندهی می کند. اما این جناح ها با مشکل پیروزی مواجه هستند هم به دلیل این که مردم دلیلی برای باور کردن این شعارها از زبان این افراد نمی بینند چرا که آزموده را آزمودن خطاست، و هم به دلیل این که اساسا در صورت رای آوری معلوم نیست از صندوق ها دربیایند. به هر حال این دو کاندیدا و مجموعه ای که دور و بر آن ها جمع شده اند در قد و قامت این ملت نیستند. به اعتراف خودشان یکی از این جناح ها بزرگترین خواسته اش این است که در بارگاه نظام تنها یک پارتی داشته باشد و بزرگترین امتیازی که برای کاندیدای خودشان قائل هستند این است که پارتی باز و لابی باز خوبی است. جناح دیگر که گفتیم مخرج مشترک دو جناح اصلی هستند تنها هنری که تاکنون ابراز کرده اند این است که یک درخت سوخته و خشکیده را رنگ سبز زده اند و می خواهند به جامعه ی طالب آزادی ، شکوفایی و تغییرات قالب کنند. شخصی که بهترین کار بقیه عمرش می توانست استغفار گناهان گذشته اش باشد.
.
از شگفتی های سنت های الهی یکی هم این است که این آدم با پای خودش دارد به دام خدا نزدیک می شود. به هر حال طرح های درون نظامی حتی خود نظام را هم نمی تواند نجات دهد چه رسد به کشور و جامعه را. کنار کشیدن و کنار کشاندن خاتمی ختم راه حل های درون نظامی بود و این امام زاده دیگر معجزه ای نخواهد داشت. هراس اصلی همه آن ها از جمله خاتمی این بود که مردم این بار به بهانه پیروز کردن خاتمی به کلی نظام را به شکست بکشانند و به عبارتی خاتمی را پلی برای فتح نظام قرار بدهند. در نتیجه به کسانی میدان داده اند که حتی در صورت رای آوردن ، در نیاوردن آن ها از صندوق هزینه زیادی نداشته باشد. البته برای این که از انصاف یک عنصر اعتقادی ـ سیاسی دور نشده باشیم باید بگوییم بسیاری از شعارهای این دو کاندیدا به خصوص در زمینه آزادی های سیاسی، رعایت حقوق بشر و رعایت حق شهروندی و ... مورد تایید و نظر ما هم هست زیرا گذشته از مطلوبیت این شعارها به هر میزانی که آن ها از این شعارها می دهند از ماهیت خودشان و نظام متبوعشان دور می شوند اما مشکل اساسا در این است که افراد و اجزاء این نظام رسالت شان انهدام این کشور و این ملت و انقلاب امید آفرین سال 57 و تمامی ارزش های ملی و دینی حاکم بر این سرزمین بوده است. پس ساختن و آباد کردن آن را باید به کسانی بسپارند که در طول سی سال گذشته در مقابل آن ها ایستاده بودند.
.
نگارندگان اما نگاه عمیق تری هم به موضوع دارند. ما معتقدیم که نظام در حال افتادن به دام قانون مندی های هستی است. پایان مهلت تاریخی آن ها فرارسیده است. مکر مجرمین بزرگ دارد به خودشان بر می گردد. انقلاب دارد تاویل می شود. همه عوامل و دست اندرکاران ماجراهای 57 تا 67 چه خیانت کار ، چه خطاکار ، چه میانه باز ، چه ستم دیده ، چه حاکم و چه محکوم باید به جایگاه اول خودشان برگردند. همه چیز و همه کس باید مجددا ارزیابی و سنجیده شود تا معلوم شود که چه سرانجامی خواهند داشت نیک یا بد. خوشبختانه شبهه تاریخی ایجاد شده دارد به پایان می رسد. قانون بازگشت یا معاد با توجه به مبداء انقلاب در حال اجرا شدن است. تمامی نشانه های این بازگشت هویدا شده است. افراد، اشخاص، جریانات و درست و نادرست و حق و باطل آن دوران دوباره دارند به میدان می آیند بعضی از نشانه های آن در همین انتخابات هم آشکار است. گویی واقعه بزرگ در حال اتفاق افتادن است. مثل روز داوری ، زمان قضاوت تاریخی نزدیک است. گناهان بزرگ دارند دامن گناهکاران را می گیرند. خطاکاران باید پاسخ گوی خطاهای تاریخی خود باشند. انقلاب و مردمی که قربانی خیانت و خطا شده اند به احقاق حق برخاسته اند. همه باید پاسخ گو باشند. چرا و چگونه آن همه شور و عشق به یاس و ناامیدی مبدل شد؟ چرا و چگونه آن همه امید و آرزو به ناکامی منجر شد؟ چرا آن آزادی سر از استبداد و آن انقلاب سر از ارتجاع درآورد؟ چرا آن همه شعارهای زیبا و آن همه خواسته های به حق و آن اراده ملی که برای تحقق آن ها بسیج شده بود سر از این جا در آورد که باید بعد از سی سال به فکر نجات مملکت بود؟ باید پاسخ داده شود که چگونه است که این همه نیروها و جریان ها و انرژی های جامعه به نابودی کشانده شده اند. و در عوض سال هاست یک عده بدون صلاحیت به تناوب بر این مملکت حکومت می کنند؟ به هر حال وعده های الهی دارند فرا می رسند. « یوم تبلی السرائر» ی در حال فرارسیدن است. خدا به داوری و دادگری خواهد نشست. بدا به حال کسانی که تا پیش از داوری دست از ستم بر ندارند.
.
نظام حکم به عنوان مسبب قهر و خشونت و تباهی باید مسئولیت تاریخی خودش را بپذیرد. باید به این گناه تاریخی اعتراف کند. باید از کلیه ستم دیدگان دلجویی شود. باید درفکر صلح و آشتی ملی بود. برای گریز از این واقعه هولناک، اولین گام پذیرش این واقعیت بزرگ است. صادقانه و بدون نیرنگ. این گناه تا اعتراف نشود بخشوده نمی گردد. باید طرح آشتی ملی در افکند . باید اراده و خواست ملت با اراده و خواست دولت هماهنگ شود. به عبارت بهتر باید دولت تسلیم خواست و اراده ملی شود. باید تن به تغییرات اساسی داد. باید ساختار حقیقی و حقوقی را در این کشور دگرگون کرد. اگر چه این نگرانی وجود دارد که در نهایت به دلیل ماهیت استبدادی و تغییر ناپذیر حکومت و همین طو سیاست های بیگانه ، تحولات در این کشور به مسیر خشونت های کور و ماجراجویی های غیر مسئولانه بکشد و یا بدتر از آن در اثر غفلت تاریخی این مردم سرنوشت شوم نابودی برای او رقم بخورد اما نگارندگان امید دارند که هم مردم ایران از خواب غفلت بیدار شوند و هم حاکمیت با اعتراف به نقش ویرانگر تاریخی خود و دست برداشتن از این حکومت ستم گرانه ، راه درست تحولات و دگرگونی ها را باز نمایند. راهی که می تواند حتی یک انتخابات دموکراتیک با شرکت همه نیروها و جریانات جامعه و با حضور و نظارت نهادهای بین المللی باشد. اگر این دو امر حاصل شود یعنی حاکمیت بپذیرد که این جایگاه واقعی او نیست و باید حاکمیت غصب شده را دوباره به مردم برگرداند و هم مردم از این بی خبری و بی عملی به در آیند و هوشیار شوند و بفهمند که ادامه این اوضاع و این روند چه سرانجام شومی برای آن ها به بار خواهد آورد، در آن صورت راه درست تغییر و تحول باز خواهد شد. امید واریم به همین زودی مردم ایران همگی یک صدا فریاد برآورند و شعار آزادی های سیاسی، برابری های اجتماعی و آشتی ملی را چراغ راه تحول و پیشرفت قرار بدهند.
.
به امید رسیدن به آن روز
.
سید ظهور نبوی چاشمی مقاله نویس مجله سرزمین آریایی
25 اردیبهشت ماه سال 88


HG



گروه ادبستان کاوه آهنگر

http://groups.yahoo.com/group/Adabestan-Kaveh-Ahangar/

مهدی کروبی و میرحسین موسوی و کشتار ۶۷

مهدی کروبی و میرحسین موسوی و کشتار ۶۷ايرج مصداقى: به عنوان یک جان به در برده از کشتار ۶۷ و کسی که از نزدیک یک دهه جنایات سازمان‌ یافته‌ی رژیم را به چشم دیده؛ به عنوان کسی که شاهد خاموش شدن صدای دوستان و رفقایش در راهروهای مرگ بوده؛ بر خودم لازم می‌دانم اجازه ندهم که قاتلان و پشتیبانان قتل‌عام عزیزانم لباس اصلاح طلبی به تن کنند و از «حقوق بشر» دم بزنند. وظیفه من است که با «فراموشی» مبارزه کنم و به سهم خودم اجازه ندهم خون عزیزانم پایمال شود.
.
تکلیف ما و جامعه با امثال احمدی‌نژاد از پیش مشخص است. برای همین لازم می‌دانم توضیح کوتاهی در ارتباط با موسوی و کروبی و نقش‌شان در کشتار ۶۷ بدهم..قصد من در اینجا تعیین تکلیف کردن برای مردم نیست. من نه در ایران به سر می‌برم و نه بطور مستقیم دستی برآتش دارم. اما تلاش می‌کنم به کسانی که می‌خواهند تصمیم بگیرند کمک کنم. تلاش می‌کنم نقش کسانی را که در کشتار و شکنجه‌ی بهترین فرزندان این میهن سهیم بودند رو کنم. کروبی و حقوق بشر!این‌روزها تلاش می‌شود تا کروبی را به عنوان نمادی برای دفاع از حقوق بشر در جامعه جا بیاندازند. وای بر جامعه‌ای که پرچم‌دار دفاع از حقوق بشرش کروبی باشد. کسانی که این سیاست را دنبال می‌کنند به عمد خود را به فراموشی زده و حقایق را کتمان می‌کنند. عمادالدین باقی به عنوان یکی از حامیان کروبی می‌گوید:«کروبی به معیارهای حقوق بشری نزدیک‌تر است و در مقایسه با گزینه‌های دیگر مطرح در جبهه اصلاحات وی گزینه مناسب‌تری است.… انتخاب من به عنوان یک فعال حقوق بشری فردی است که که به معیارهای حقوق بشری نزدیک‌تر باشد.
.
وقتی که من مقایسه می‌کنم میان آنها با تجربیاتی که دارم اگر بخواهم در این انتخابات شرکت کنم کروبی را مناسب‌تر می‌دانم، چون در دوره ای که وی رییس مجلس بود، اتفاقاتی در مجلس افتاد که بی‌سابقه بود، ‌شعار دفاع از مخالف را خیلی‌ها داده‌اند، اما کروبی بود که این توجه را در مجلس داشت. »قصد من در اینجا پرداختن به عملکرد کروبی در مجلس شورای اسلامی و یا در بنیاد شهید و بعثه‌ خمینی در حج و کشته شدن زائران ایرانی در مکه نیست. من تنها به کشتار ۶۷ به عنوان سیاه‌ترین برگ از تاریخ جمهوری اسلامی و رویکرد کروبی به آن می‌پردازم. کروبی نه تنها به کشتار ۶۷ نقدی ندارد، نه تنها قتل‌عام زندانیان سیاسی را اشتباه نمی‌داند، نه تنها در مقابل این جنایت بزرگ سکوت نمی‌کند که برعکس به منتقدان آن می‌تازد و زمینه‌ی برکناری آیت‌الله منتظری را فراهم می‌کند. در جلد چهارم کتاب خاطرات زندانم به نقش کروبی و مجمع روحانیون مبارز در برکناری آیت‌الله منتظری اشاره کرده‌ام، اما در اینجا نه از موضع خودم بلکه این واقعیت را از زبان محمدعلی ابطحی که امروز مشاور کروبی در انتخابات است بیان می‌کنم تا مبادا تصور شود ضدیتم با رژیم باعث طرح چنین مسائلی می‌شود .
.
ابطحی در «وب نوشت» خود می‌نویسد:‌«کروبی همیشه از پرچمداران و پیشتازان مخالفان سیاسی و جناحی خود بود و آنان را به دلیل اعتقاد این که با امام خمینی یا مخالف بودند و یا کم اطاعت، طرد و عرصه را بر آنها تنگ میکرد. حتی وقتی در درون جبههی چپ و همراهان و یاران امام نیز قرار بود حذف و طردی صورت گیرد، باز هم کروبی جلوتر از دیگران قرار داشت. اوج این پیشتازی را در نگارش نامه تاریخی کروبی، امام جمارانی و سید حمید روحانی به آیت الله منتظری که آن روزها نفر دوم نظام بود میتوان رد یابی کرد. آن نامه اولین اعتراض علنی به آقای منتظری بود که سلسله رفتارهای بعدی تا عزل آیت الله منتظری از قائم مقام رهبری ادامه داشت. … وی(کروبی) در آن دوران از نظر حقوقی و رسمی تنها نماینده مجلس بود و رئیس بنیاد شهید؛ اما به دلیل ارتباط شخصی او با امام و به خصوص ارتباط صمیمی وی با حاج احمد آقا، فرزند قدرتمند امام، جایگاه واقعی و تأثیرگذار او در گردونهی قدرت آن روزها به مراتب بیش از جایگاه حقوقی او شده بود.»در کتاب خاطراتم به این نکته اشاره کرده بودم که کروبی و بنیانگذاران مجمع روحانیون مبارز به خاطر نزدیکی‌ای که با احمد خمینی داشتند بیشترین نقش را در برکناری آیت‌الله منتظری داشتند و اتفاقاً بعد از برکناری ایشان هم ول کن ماجرا نبودند و به مصاحبه‌های مطبوعاتی دست زده و در دانشگاه‌ها میزگرد می‌گذاشتند.
.
آن‌ها در صدد این بودند که احمد خمینی را جانشین خمینی کنند، اما به علت مرگ خمینی این پروژه وسط زمین و هوا ماند و احمد خمینی جانش را روی آن گذاشت. مجمع روحانیون مبارز هم که بسیاری از تشکیل‌دهندگان آن اعضای دفتر خمینی بودند پس از مرگ خمینی به محاق رفت و فعالیتی نداشت. بعد از انتخاب خاتمی بود که دوباره این عده از محاق در آمدند و به فعالیت سیاسی روی آوردند. وگرنه خود کروبی هم مدت‌ها بود که فعالیتی نداشت و به حاشیه رانده شده بود. موضع گیری شش ماه پیش محمد علی ابطحی بر علیه کروبی (بعد از اعلام آمادگی او برای کاندیدا شدن در انتخابات ریاست جمهوری) و تأیید آن‌چه که در کتاب خاطراتم روی آن دست گذاشته بودم باعث شد که حزب اعتماد ملی کروبی علیه ابطحی اطلاعیه داده و وی را به مصاف بطلبد. این که امروز چگونه کروبی و ابطحی به هم رسیده‌اند، و ابطحی شده است مشاور کروبی، الله و اعلم. از این یارگیری‌ها در رژیم کم نیست. گناه اصلی آیت‌الله منتظری در آن دوره اعتراض نسبت به وضعیت زندان‌ها و عدم رعایت حقوق بشر و مخالفت با کشتار ۶۷ بود.
.
کافیست به نامه‌ی کروبی و اطرافیانش علیه آیت‌الله منتظری رجوع کنید تا مشخص شود ادعای عمادالدین باقی در ارتباط با کروبی تا کجا گزافه گویی است.. «از طرفي اگر افرادي مجهول الهويه يا حتي ضد انقلاب، مطالب واهي و بي اساس را عليه نظام و ارگانها و مسئولين دلسوز مطرح مي‎كردند، از سوي ايشان پذيرفته شده و حتي ايشان به عنوان بلندگوي آنها، مطالب غير صحيح و خلاف واقع را در سخنرانيها بيان كرده و يا در پيامهايشان منتشر مي‎كردند.»گناه ‌آیت‌الله منتظری از نظر کروبی و اطرافیانش این بود که «مطالب واهی و بی‌اساس» در مورد قتل و کشتار و شکنجه را پذیرفته بود و نسبت به آن واکنش نشان داده بود. گناه او این بود که گفته بود «اطلاعات خمینی روی ساواک شاه را سفید کرده است» و این چیزی بود که کروبی و اطرافیانش که نقش مستقیم در این جنایات داشتتند بر نمی‌تافتند. آیت‌الله منتظری در نامه‌اش به خمینی به صراحت از تجاوز به زنان، شکنجه‌های وحشیانه و اعدام‌های لجام گسیخته که تنها بخش کوچکی از واقعیت دهه‌ی ۶۰ بود سخن گفته بود.
.
یکی از گناهان آیت‌الله منتظری که کروبی و امام جمارانی و روحانی روی آن دست گذاشته و با انتشار نامه سرگشاده‌شان در ۲۹ بهمن ۶۷ زمینه‌‌ی برکناری او را فراهم کردند، به شرح زیر است: «شما همیشه در برخود با مسئولان و مقامات قضایی از عفو زندانیان گروهکی سخن می‌گویید و آزادی آنان را می‌خواهید . با وجود آن که بارها برای شما ثابت شده است که بسیاری از آنان به سبب اصرار و پافشاری شما مورد عفو قرار گرفتند و آزاد شدند و با شناسایی بیشتر از پاسداران و بسیجیان دست به آدمکشی و ترور زده و خون عزیزان ما را ریختند. لیکن هرگز این گونه رویدادهاد ر موضع شما در پشتییبانی از زندانیان‌گروهکی تغییری پدید نیاورده است .» پیوست شماره ۱۶۷ کتاب خاطرات آیت‌الله منتظری صفحات ۵۳۱ تا ۵۳۴ دشمنی کروبی با آیت‌الله منتظری به خاطر تلاش او جهت آزادی زندانیان سیاسی بود که به خاطر خواندن نشریه و یا پخش اطلاعیه گروه‌های سیاسی سال‌ها بود که در زندان به سر می‌بردند و شدیدترین شکنجه‌ها را متحمل شده بودند.
.
تردیدی در این که کروبی و همراهانش در همین نامه دروغ‌ می‌گویندنیست. مضمون نامه‌ی کروبی و اطرافیانش همان مطالبی است که سی و پنج روز بعد در حکم خمینی برای برکناری آیت‌الله منتظری روی آن‌ها تأکید شد. کروبی و همراهانش با نوشتن این نامه سرگشاده و متهم کردن آیت‌الله منتظری کلید پروژه‌ی حذف او را زده بودند. آن‌ها با ساختن این دروغ‌ها ذهن جامعه و نیروهای رژیم را برای این جراحی بزرگ آماده می‌کردند. مسئله‌ی اصلی هم دفاع آیت‌الله منتظری از حقوق زندانیان سیاسی و قتل‌عام شدگان ۶۷ بود. این چیزی بود که خمینی و کروبی و همراهانش نمی‌پذیرفتند. آنها با برنامه‌ای که از جماران دیکته می‌شد در پی زمینه سازی و توجیه برکناری آیت‌الله منتظری بودند. هیئت‌های عفوی که از آن دم زده می‌شود در سال‌های ۶۳- ۶۴ شروع به کار کردند. نمایندگان زندان، دادستانی و وزارت اطلاعات در این هیأت‌ها حرف اول را می‌زدند. وظیفه‌ی این هیأت‌ها رسیدگی به احکام کسانی بود که به قول خودشان در سال‌های ۶۰- ۶۱ «کیلویی» حکم گرفته بودند. در آن‌ سال‌ها هیچ لیست عفوی توسط آیت‌الله منتظری تهیه نمی‌شد. این واقعیتی است که در نامه آیت‌الله منتظری به خمینی هم آمده است. این همه‌ی ماجرا نیست. در جریان کشتار ۶۷ حسینعلی نیری به عنوان رئیس هیأت کشتار، نقش ویژه‌ای در قتل‌عام زندانیان سیاسی داشت و به همین دلیل مورد اعتماد ویژه خمینی قرار گرفت. پس از اتمام کشتار ۶۷ در پاییز ۶۷ خمینی با دادن احکام ویژه به نیری دست او را در بسط سرکوب و خشونت و عدم رعایت قوانین دست و پا گیر خود رژیم باز گذاشت. در مطلبی که قبلاً‌ نوشتم به این موارد و احکام صادره شده از سوی خمینی اشاره کردم. در آدرس زیر می‌توانید نوشته‌ام را ملاحظه کنید.
.
کروبی که از حسن نظر خمینی به نیری اطلاع داشت پس از برکناری آیت‌الله منتظری و درست پس از انتشار رنج‌نامه‌ی احمد خمینی علیه آیت‌الله منتظری با نوشتن نامه‌ای به خمینی خواستار آن شد که به حسینعلی نیری رئیس هیأت کشتار ۶۷ که مورد مخالفت آیت‌الله منتظری قرار گرفته بود اختیار بیشتری داده شود. کروبی و حسن صانعی گردانندگان وقت مجمع روحانیون مبارز که از نقش بدون گفتگوی حسینعلی نیری در کشتار زندانیان سیاسی آگاه بودند ضمن تأکید بر «وارستگی» و «قاطعیت» نیری از خمینی می‌خواهند که وی را این بار مأمور صدور احکام غلاظ و شداد بر علیه «غارتگران بیت‌المال» کند. «[.. . با سلام و تحیات خالصانه و اظهار تشكر از اعتمادی كه نسبت به اینجانبان ابراز فرموده اید معروض می‌دارد، در اجرای فرمان مبارك مورخ 6/2/68 آن حضرت نسبت به اموالی كه در اختیار ولی فقیه است حسب اظهار نظر مطلعین ، پرونده های زیادی در رابطه با موضوع حكم حضرتعالی مربوط به غارتگران بیت المال و وابستگان به رژیم طاغوت در محاكم وجود دارد كه صرف نظر از مشكلات دست و پاگیر رسیدگی عادی به آنها چندین سال به طول می انجامد و این امر موجب اضرار بیت المال وحقوق محرومین و مستضعفین جامعه می شود. علیهذا از محضرتان استدعا می‌شود در صورت صوابدید جهت پیشرفت امور و ضایع نشدن حق فقرا و مستمندان به مسئولین قضایی مربوطه دستورفرمایید تا بدین پرونده ها خارج از ضوابط دست و پاگیر حاكم بر دادگاهها طبق موازین شرع انور رسیدگی شود و فردی را برای این كار انتخاب نمایند.
.
و از آنجا كه جناب حجت الاسلام و المسلمین آقای نیری فردی وارسته، قاطع و مورد توجه حضرتعالی است و نیز مورد توجه قضای كشور است برای مسئولیت این امر پیشنهاد می‌شود. والسلام علیكم و رحمه الله و بركاته . مهدی كروبی - حسن صانعی ]» صحیفه نور مجموعه پیام‌ها و اطلاعیه‌های خمینی خمینی در ۱۹ اردیبهشت ۶۸ ضمن تأیید پیشنهاد کروبی و حسن صانعی، با انتخاب حسینعلی نیری به این سمت موافقت می‌کند و از موسوی اردبیلی می‌خواهد که اختیارات لازم برای تصمیم‌گیری در امور محوله را به نیری بدهد:
.
بسمه تعالی «جناب مستطاب حجت الاسلام آقای موسوی اردبیلی - دامت افاضاته با سلام و دعا. این كار مربوط به جنابعالی است . ان شاءالله اقدام می‌نمایید. من با پیشنهاد آقایان: كروبی و صانعی و انتخاب آقای نیری برای این كار موافقم . البته با اختیاراتی كه خود بتواند تصمیم لازم را بگیرد. ان شاءالله موفق و موید باشید. والسلام علیكم . 19/2/68 روح الله الموسوی الخمینی»
.
و سپس در ۲۸ اردیبهشت ۶۸، هفده روز قبل از مرگش، خمینی اختیارات وسیع‌تری را به نیری تفویض می‌کند:
بسم الله الرحمن الرحیم «جناب مستطاب حجت الاسلام آقای موسوی اردبیلی - دامت افاضاتهجنابعالی آقای نیری را برای رسیدگی به پرونده های موضوع حكم آقای صانعی وآقای كروبی انتخاب نمایید تا هر پرونده ای در كشور مربوط به آن حكم می گردد را رسیدگی نماید. و همان طور كه نوشته اید برای اینكه حقوق مردم از بین نرود، دادگاه عالی انقلاب اسلامی را موظف كنید این پرونده ها را رسیدگی مجدد نمایند. آقایان حجتی الاسلام معرفت و نیری موظفند این پرونده را خارج از قوانین دست و پا گیر رسیدگی نمایند و تنها انطباق با موازین شرعی را مدنظر قرار دهند، تا خدای ناكرده حق كسی ضایع نگردد. بدیهی است كلیه احكام صادره كه به تایید دادگاه عالی انقلاب اسلامی رسیده باشد قطعی و لازم الاجراست . توفیق جنابعالی را از خداوند متعال خواستارم . توضیح این مطلب لازم است كه پرونده های شهرستانها از طریق آقای نیری به دادگاه عالی فرستاده خواهد شد. 28/2/68 روح‌الله الموسوی الخمینی »
.
این همه‌ی ماجرا نیست. کروبی ده سال پس از قتل‌عام زندانیان سیاسی در جدال با احمد منتظری فرزند آیت‌الله منتظری که به مخالفت پدرش با کشتار ۶۷ و «خون‌های به ناحق ریخته شده» اشاره کرده بود، می‌گوید: «احمد عزیز! شما در مصاحبه خود در مورد منافقان زندانی که بر سر موضع خود ماندند و به سزای اعمالشان رسیدند جمله‌ای به کار بردید که شگفت انگیز است. منافقان محاربی که در آن دوران هر روز در کوی و برزن، نماز جمعه‌ها و یا اماکن مهم دولتی آن ترورها، بمبگذاری‌ها و جنایت‌ها را انجام دادند و بسیاری از مردم انقلابی و در صحنه و یا مسئولان مملکتی را به شهادت رساندند تا آن‌جا که هنوز داغ ایشان و فقدان وجودشان کاملاً محسوس است و با این که به ایشان این امکان داده شد که توبه کنند و به آغوش ملت و نظام اسلامی بازگردند تا در جرائم آن‌ها تخفیف نیز داده شود، می‌بینیم که عده‌ای از ایشان بر مواضع باطل خود پافشاری می‌کنند و قبل از پیروزی سپاهیان اسلام در عملیات مرصاد در درون زندان آشوب به راه می‌اندازند و آن دسته از زندانیان که به نظام اسلامی اظهار وفاداری کرده‌‌اند را کتک می‌زنند.
.
وقتی با این افراد برخورد می‌شود شما از آن به عنوان «خون به ناحق ریخته شده» یاد می‌کنید! »موضع تمام جنایتکاران رژیم از سران مؤتلفه تا سران جبهه‌ی مشارکت و مجاهدین انقلاب اسلامی که اهرم‌های اطلاعاتی و امنیتی را در دهه‌ی ۶۰ در دست داشتند در ارتباط با کشتار ۶۷ یکسان است. فرقشان در این است که بخشی از آن‌ها سعی می‌‌کنند تا آن‌جایی که ممکن است از موضع‌گیری علنی در مورد آن خودداری کرده و همه چیز را به سکوت برگزار کنند. اما وقاحت کروبی آن‌جایی است که وقتی نیازی هم در به صحنه آمدن نیست خود را جلو انداخته و در حمایت از این کشتار داد سخن می‌دهد و دروغ سر هم می‌کند. برفرض محال گیرم آن چه کروبی می‌گوید حقیقت داشته باشد، آیا کسی که حکم اعدام چند هزار نفر را به «جرم کتک زدن توابین» صادر می‌کند در زمره‌ی بزرگترین جنایتکاران علیه بشریت نیست؟ در کجای دنیا چنین احکامی با چنین توجیهاتی صادر و اجرا شده است؟ آیا پیرمردهای فرتوت توده‌ای که گاه به سختی راه می‌رفتند، محاربه‌ای کرده بودند؟ آیا قدرتی داشتند که کسی را بزنند؟ آیا زندانیان سیاسی در سراسر ایران اعم از زن و مرد با همدیگر تصمیم گرفتند که توابین را کتک بزنند و یا در زندان شورش به پا کنند؟
.
حتا از موضع شرعی هم آیت‌الله منتظری به صراحت اعلام می‌کند: «مجرد این که اگر آنان را آزاد کنیم به منافقین محلق می‌شوند موجب صدق عنوان محارب و باغی بر آنان نمی‌شود، مجرد اعتقاد، فرد را داخل عنوان محارب و باقی نمی‌کند، و ارتداد سران فرضا موجب حکم به ارتداد سمپات‌ها نمی‌شود» خاطرات آیت‌الله منتظری، پیوست شماره ۱۵۵ صفحه‌ی ۵۲۱کروبی و امثال او حتا شرع مورد قبول خودشان را نیز رعایت نمی‌کنند. آن‌ها حرمتی برای خون مردم قائل نیستند. کسی که کشتار هزاران زندانی سیاسی را که تعدادی‌شان سال‌ها از پایان محکومیت‌شان گذشته بود و در سال ۵۹ به خاطر فروش نشریه و پخش اطلاعیه دستگیر شده بودند، «برخورد» می‌ نامد، آیا بویی از حقوق بشر برده است؟ آیا حمایت از چنین فردی بی حرمتی به «خون به ناحق ریخته شده» هزاران زندانی سیاسی که هنوز محل دفن‌شان نا مشخص است، نیست؟ میرحسین موسوی و «آن اعدام‌ها»در این جا قصد ندارم در مورد نقش دولت موسوی در بسط و توسعه‌ی اختناق در دانشگاه‌ها، راه‌اندازی ارگان‌های سرکوب در ادارات و کارخانجات، اعمال سانسور و ایجاد جو فشار و سرکوب در عرصه‌ی اجتماع توضیح دهم. همچنین به نقش وزارت امورخارجه و سفارت‌خانه‌های رژیم در صدور تروریسم دولتی نمی‌پردازم. کاری هم به صدها جنایت و فاجعه‌ای که میرحسین موسوی مستقیم و غیر مستقیم در آن‌ها دست داشته ندارم. در این‌ یادداشت تنها به موضوع کشتار ۶۷ و مسئولیت او در آن می‌پردازم.
.
میرحسین موسوی در سفرهای انتخاباتی اولین بار هنگام سئوال نماینده انجمن اسلامی دانشجویان صنعتی نوشیروانی بابل با موضوع کشتار ۶۷ و موضع او در قبال آن روبرو شد. در این مواجهه بنا به گزارش خبرنامه امیرکبیر «مجری برنامه و ستاد میرحسین موسوی سعی می کردند تا میکروفون را از دست نماینده مزبور بگیرند که موفق نشدند ولی در عوض وقتی سوال نماینده انجمن درباره کشتار ۶۷ بیان می شد، صدای بلندگوها را به شدت کم کردند. نماینده انجمن اسلامی سه بار رو به میرحسین کرد و از او پرسید اجازه می دهید تا سوالاتم را ادامه دهم که هر سه بار میرحسین سرش را به پایین انداخت و حرفی نزد.»سؤال مطرح شده از سوی نماینده انجمن اسلامی دانشجویان صنعتی نوشیروانی به گزارش خبرنامه امیرکبیر چنین بود: «۱- شما و ما می دانیم که به گفته آیت الله منتظری قائم مقام وقت رهبری بیش از ۴۸۰۰ زندانی سیاسی در سال ۶۷ در دادگاه های چند دقیقه ای محکوم به اعدام شدند..
.
شما در آن زمان نخست وزیر ایران بودید. شخص سوم مملکت. مسئول دفاع از حقوق ملت. چه توضیحی درباره سکوتتان دارید؟ آیا این سکوت به معنای رضایت شما بود؟ باز هم تاکید می کنیم با صراحت پاسخ دهید. » دانشجویان به هنگام ترک سالن شعار می‌دادند: «میرحسین، ۶۷، جواب بده». میرحسین موسوی که در اولین مواجهه با دانشجویان قافیه را باخته بود پس از رایزنی با مشاوران «هفت خط» خود هنگام حضور در دانشگاه کرمان به اصطلاح رویکرد جدیدی را در پیش گرفت که هم پاسخ ندهد و هم زیرکانه از خود سلب مسئولیت کند: سایت آفتاب ضمن آن که از حضور میرحسین موسوی در جمع دانشجویان دانشگاه «شهید باهنر» کرمان خبر داد، پاسخ موسوی به پرسشی درباره‌ی اعدام‌های صورت گرفته در اوایل انقلاب را به شرح زیر گزارش داد: «گفته می‌شود در زمانی که آن اعدام‌ها صورت گرفت من نخست‌وزیر کشور بودم و کاری نکردم! باید توجه کنیم که مسئله‌ تفکیک قوا در کشور از ابتدای انقلاب وجود دارد. می‌توانید از من راجع به عملکرد قوه‌ مجریه در دوران جنگ سوال کنید و من با شفافیت، صراحت و صداقت پاسخ خواهم داد.
.
نمی‌شود بدون نگاه به موقعیت‌ها، ظرفیت زمانی و وقایع مختلف این سوال از من پرسیده شود. سوال مربوط به من را بپرسید، حتما پاسخ خواهم داد».موسوی با مطرح کردن «تفکیک قوا» تلاش می‌کند مسئولیت یک دهه جنایت را به دوش نگرفته و از خود سلب مسئولیت کند. در حالی که او نخست وزیر یک نظام ایدئولوژیک است. نظامی که او دستگاه قضایی‌اش را نشانه‌‌ای از «عدل علی» و بنا شده بر اصول «شرع» و زیر نظر «ولی فقیه» عادل و مدیر و مدبر می‌داند و لاجرم احکام صادره از سوی دستگاه قضایی را «شرعی» و «اسلامی» و «الهی» می‌شناسد. میرحسین موسوی خود را مطیع رهبر معرفی می‌کند. رهبر جمهوری اسلامی در پاییز ۶۷ به صراحت از کشتار ۶۷ دفاع کرد. این کشتار با فرمان مستقیم خمینی امام و مقتدای میرحسین موسوی صورت گرفت. میرحسین موسوی که دم از تفکیک قوا می‌زند و تلاش می‌کند مسئولیت خود در کشتار ۶۷ را انکار کند فراموش می‌کند که یکی از اعضای هیئت سه نفره‌ای که فرمان این کشتارها را صادر می‌کرد نه به ادعای من که خود یکی از قربانیان نظام و یکی از جان به دربردگان کشتار ۶۷ هستم بلکه به اعتبار فرمان و دستنویس خمینی برای قتل‌ عام زندانیان سیاسی و نامه‌های آیت‌الله منتظری، پورمحمدی نماینده وزارت اطلاعات تحت فرمان میرحسین موسوی بود.
.
برنامه ریزی و سازماندهی این کشتار توسط وزارت اطلاعات دولت میرحسین موسوی صورت گرفته بود. برپایه‌ی افشاگری‌های صورت گرفته از سوی آیت‌الله منتظری و نامه حجت‌الاسلام احمدی حاکم شرع «دادگاه‌های انقلاب اسلامی خوزستان»، وزارت اطلاعات و نماینده آن نقش اصلی را در این کشتار به عهده داشت. «رجوع کنید به خاطرات ‌آیت‌الله منتظری» بنا به تعبیر آیت‌الله منتظری، وزارت اطلاعات دولت موسوی روی ساواک شاه را سفید کرده بود. موسوی چگونه می‌خواهد از خود در ارتباط با یک دهه جنایت سازماندهی شده سلب مسئولیت کند؟ آیا مسئولیت جنایات انجام گرفته از سوی وزارت اطلاعات دولت میرحسین موسوی به عهده او نیست؟ آیا تفکیک قوا در نظام جمهوری اسلامی مسئولیت ورارت اطلاعات را بر عهده‌ی شخص نخست وزیر و کابینه‌‌‌ی او قرار نداده است؟ چنانچه موسوی به عنوان نخست وزیر و یکی از ارکان نظام مخالفتی با کشتار ۶۷ که یکی از بزرگترین جنایات صورت گرفته علیه بشریت است داشت، نمی‌توانست استعفا دهد؟
.
توجه خوانندگان این یادداشت را به این نکته جلب می‌کنم که در ۱۵ شهریور ۶۷ و درست در بحبوحه‌ی کشتار زندانیان سیاسی، میرحسین موسوی از پست نخست وزیری استعفا داد. موسوی با اهرم استعفا آشنا بود و به موقع از آن استفاده کرد. او نه در مخالفت با کشتار ۶۷ یا جنایات صورت گرفته از سوی رژیم بلکه به خاطر این که مسئولیت «تعزیرات حکومتی» را از وی گرفته بودند و به مجمع تشخیص مصلحت داده بودند استعفا داد که به دستور خمینی استعفایش را پس گرفت. آیا آیت‌الله منتظری که مخالفت خود را با کشتار ۶۷ اعلام داشت و عطای رسیدن به ولایت فقیهی را به لقایش بخشید بر اساس اصل تفکیک قوا و نظارت عالیه ولی فقیه و شخص خمینی نمی‌توانست از خود سلب مسئولیت کند؟ وزیر امور خارجه و وزیر کشور دولت میرحسین موسوی در خارج از کشور در مصاحبه‌های گوناگون به دفاع از کشتار ۶۷ برخاستند. مصاحبه‌های ولایتی و محتشمی‌پور همان موقع در نشریات فرانسه و لبنان انتشار یافت. محتشمی پور امروز رئیس کمیته صیانت از آرای ستاد میرحسین موسوی است. میرحسین موسوی و مهدی کروبی نمی‌توانند از مسئولیت خود در کشتار ۶۷ شانه خالی کنند و یا این جنایت بزرگ را وارونه جلوه دهند. این خون به ناحق ریخته شده بالاخره دامان و گریبان آن‌ها را خواهد گرفت. امروز از پاسخ به تعدادی دانشجو فرار می‌کنند اما همیشه دنیا این‌گونه نخواهد ماند.
.
ایرج مصداقی ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۸
Irajmesdaghi@ yahoo.com
.
Vartan
.
گروه ادبستان کاوه آهنگر
http://groups.yahoo.com/group/Adabestan-Kaveh-Ahangar/

پرده دریده شد و چهره ها نمایان گردید


به نام خداوند جان و خردبا درود

آیا باور میکنید ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/بهر صورت پرده دریده شد و چهره ها نمایان گردید بخوانید و ببینید که حامیان کارگران و زحمتکشان را میتوان در زیر عبای آخوند دید مدعیان ضد امپریالیست مانند دیگر یار و قارانشان قزافیها اسدها یاسرها فیدلها و چاوزها چگونه برای منافع خودشان با حکومت خون و جنون اسلامی زیر لحافی و عریان لاس میزنند بازهم خود قضاوت کنید بهر صورت اینها هم بر امده از ایدءولژی کارل مارکس هستند و دنبال منافعشان هستندبدبخت از این مردم ایران که باید بازیچه این طاعون شوند .
.
( Arash(keywan

.
گروه ادبستان کاوه آهنگر
http://groups.yahoo.com/group/Adabestan-Kaveh-Ahangar/

.
عموئی، زرافشان، فدائیان اکثریت داخل کشور، گروه نوبنیاد همبستگی...

.
بحث های انتخاباتی در جبهه دگراندیشان چپ داخل کشور
.
در جبهه دگراندیشان داخل کشور، در 48 ساعت گذشته موضع گیری های متفاوتی پیرامون شرکت در انتخابات ریاست جمهوری اعلام شده است. آقای ناصرزرافشان شب گذشته در مصاحبه با تلویزیون امریکا بیشترین حمله انتقادی خود را متوجه میرحسین موسوی کرد و از وی طلب پاسخگوئی به قتل عام سیاسی 1367 در زندان را کرد. او با استناد به یکی ازگفته های محمدخاتمی در دوران ریاست جمهوری اش گفت که رئیس جمهور در جمهوری اسلامی کاره ای نیست و تدارکاتچی است. البته سئوال کننده برنامه تلویزیونی از وی نپرسید که اگر رئیس جمهور کاره ای نیست و فقط تدارکاتچی است، پس چگونه احمدی نژاد توانسته است در عرض 4 سال تمام زیر بنای اقتصاد و مدیریت کشور را متلاشی کند و بزرگترین خطرات خارجی را برای ایران ایجاد کند؟

.
(در همین ارتباط به مصاحبه محمد خاتمی درهمین
شماره پیک نت مراجعه کنید که در باره جمله تدارکاتچی... توضیح داده است)
سایت "اندیشه نو" با انتشار عکسی که محمد علی عموئی نیز درجمع آنها قرار داشته، زیر این عکس نوشت که اینها حامیان موسوی اند. این عکس و این شرح عکس موجب شد تا روز گذشته محمدعلی عموئی در یک اطلاعیه کوتاه که در تهران اعلام کند علیرغم همه احترامی که برای آقای مهندس موسوی و سخنان سخت دلنشین اش قائل است، از هیچ کاندیدائی حمایت نکرده است. ( این تکذیب به نظر گویاتر از تائید است، زیرا عموئی از میان کاندیداها، تنها درباره میرحسین موسوی نوشته است که برای وی و سخنان سخت دلنشینش احترام قائل است!)

.
در یک خبر دیگر، بخشی از سازمان فدائیان خلق ایران که با نام "اتحاد فدائیان خلق" فعالیت می کند، انتخابات را تحریم کرد. این درحالی است که سازمان فدائیان اکثریت در یک اطلاعیه پر فراز و فرود بالاخره اعلام کرده که باید در انتخابات شرکت کرد اما از کاندیدائی حمایت نکرده است.

.
در همین حال، روز گذشته اطلاعیه از داخل به خارج از کشور ای میل شد که امضای هواداران سازمان فدائیان خلق (اکثریت) در داخل کشور را دارد. در این اطلاعیه آمده است:
ما هواداران سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) همچون انتخابات دوره قبل، با تحلیل از شرایط جامعه و برنامه اصلاح‌طلبان، در این دوره نیز، با رویکرد حمایت از فرایند پیش‌برد اصلاحات در انتخابات شرکت کرده از آقای میرحسین موسوی که با اعلام مواضع و برنامه خود تحت عنوان منشور حقوق شهروندی بر" استقرار حکومت قانون، محترم شمردن حریم خصوصی افراد جامعه، دفاع از آزادی بیان، اجتماعات و مطبوعات، محترم شمردن حقوق اقلیت‌های سیاسی، ممنوع نمودن شکنجه، حمایت از حقوق زنان، پی‌ریزی درست نظام اقتصادی زمینه‌ساز نیازهای اساسی نظیر غذا، مسکن، بهداشت، درمان، تامین امنیت شغلی شهروندان، گسترش حمایت‌های تامین اجتماعی، احترام به سنن ملی، به رسمیت شناختن کرامت انسانی و حقوق شهروندی اقلیت‌های دینی، اصناف و نهادهای مدنی در اداره و رهبری کشور، برقراری ارتباط فعال و موثر با همه کشورها، حمایت از تولید داخلی" و عدم اعتقاد به گروه‌بندی خودی و غیرخودی شهروندان تاکید نموده، و با پیش‌بینی احتمال بیشتر پیروزی ایشان نسبت به دیگر کاندیدای اصلاح‌طلب، از ایشان پشتیبانی می‌کنیم و همه مردم آگاه و شریف ایران به ویژه کارگران، زحمت‌کشان شهرها و روستاها، جوانان و زنان و ... را به شرکت در این امر سرنوشت‌ساز فرا می‌خوانیم.
هواداران س.ف.خ.ا (اکثریت) - داخل کشور( دوم خرداد ماه 1388)

.
در ادامه همین اخبار، یک گروه نو بنیاد نیز بنام "همبستگی برای دمکراسی وحقوق بشردرایران" اعلام موجودیت کرد که در اعلامیه خود، منشوری را بعنوان حقوق شهروندی اعلام کرده است. این منشور در مقایسه با منشوری که میرحسین موسوی با همین نام منتشر کرده، در چندین عرصه ضعیف تر و ناقص تر هم هست و معلوم نیست به چه دلیل از منشور موسوی اعلام حمایت نکرده اند؟
شماری از دگراندیشان ملی و مذهبی و همچنین دگراندیشان چپ و ملیون این منشور را امضاء کرده و بنیانگذار گروه جدید شده اند. در اعلامیه این گروه سخنی از انتخابات و حمایت از کاندیداها نشده است.

اولين زنان موفق ايراني

اولين زنان موفق ايراني.

.
اولین زن جراح ایرانی:"سکینه پری" متولد 1281-1307 در روسیه دیپلم دکتری گرفت و 1314 با اجازه نامه ی پزشکی خود را دریافت کرد.

.
اولین زن جراح پلاستیک:"دکتر هاسمیک هاراطونیان" در سال 1339 در این رشته فارغ التحصیل شد.
.

اولین زن داروساز:"اقدس غربی" و "اختر فردوس" اولین زنان دکتر داروساز ایرانی هستند که در سال 1316 وارد دانشگاه تهران شدند و در سال 1320 در این رشته فارغ التحصیل شدند.
اولین زن جراح ایرانی:"سکینه پری" متولد 1281-1307 در روسیه دیپلم دکتری گرفت و 1314 با اجازه نامه ی پزشکی خود را دریافت کرد.
.
اولین زن جراح پلاستیک:"دکتر هاسمیک هاراطونیان" در سال 1339 در این رشته فارغ التحصیل شد.
.
اولین زن داروساز:"اقدس غربی" و "اختر فردوس" اولین زنان دکتر داروساز ایرانی هستند که در سال 1316 وارد دانشگاه تهران شدند و در سال 1320 در این رشته فارغ التحصیل شدند.
.
اولین زن وکیل دادگستری:"یکاترینا سعیدخوانیان" متولد1278 اولین زن ایرانی که پس از تحصیل در رشته قضایی در روسیه به سال 1327 در تهران پروانه وکالت گرفت و به کار پرداخت.
.
اولین زن تاجر ایرانی: "مهین افشار" در سال 1336 موفق به دریافت کارت بازرگانی شد.
.
اولین زن سرتیب ایرانی:"مرضیه ارفعی" در سال 1312 با درجه هم ردیف سروانی در ارتش مشغول خدمت شد و در سال 1338 به عنوان اولین زن به درجه سرتیپی رسید.
.
اولین زن روزنامه نگار:"صدیقه دولت" در اصفهان به سال 1297 مجله" جمعیت نسوان وطن خواه" و مجله " زبان زنان" را منتشر کرد.
.
اولین زن خلبان:"عفت تجارتی" در سال 1318 در 22 سالگی برای اولین بار و به عنوان اولین زن در رشته خلبانی نام نویسی کرد و در همان سال اولین پرواز خود را با هواپیمای تایگرموس انجام داد.
.
اولین زن پرستار:"فاطمه توانایی" که در سال 1310 در آموزشگاه کوچک در شهر رشت نام نویسی کرد. او در سال 1314 در این رشته فارغ التحصیل شد.
.
اولین هنرمندان زن تاتر:اولین زنان که روی صحنه رفتند دو تن از زنان ارمنی به نام های " وارتوتریان"و"سراکالندریان" بودند.
اولین زن آوازه خوان:"قمرالملوک وزیری" که صفحه پر کرد و پس از او "ملوک ضرابی" بود.
.
Mitra Bassiri


گروه ادبستان کاوه آهنگر

http://groups.yahoo.com/group/Adabestan-Kaveh-Ahangar/

گوی بالدار، نشان شاهنشاهی هخامنشی

نوشتاري از هفته نامه امرداد ارگان رسمي زرتشتيان ايران زمين

فره ور و معناي اين نماد كهن كه در تخت جمشيد بالاي سر پادشاهان ودر بالاي كتيبه با ارزش بيستون ميخورد چيست ؟
فره از دو واژه (فره ) به چم جلو و (وهر) به چم برنده و كشنده در ست شده است .شايد بتوان گفت كه فروهر بزرگترين و با ارزش ترين جز وجود انسان است . امروزه اين نگاره در بين زرتشتيان نمايانگر شكل فروهر است .و به عنوان نشان واره دين زرتشتي بكار ميرود .اين نگاره پيشينه چندين هزار ساله داشته و شبيه آن در جاهاي ديگر و نزد قوم هاي ديگر ديده شده است . ولي شكل كنوني آن در سنگ نبشته هاي هخامنشي بالاي سر پادشاهان ديده ميشود .در آن هنگام نخست بگونه ي شاهيني بود كه بدني از انسان هخامنشي داشت پس از آن بال و دم و ديگر بخشهاي اين پرنده نيز بر پايه ي باورهاي زرتشتيان تكميل شد و مهر رسمي داريوش و ديگر پادشاهان هخامنشي گرديد و در تمامي كشور پهناور ايران به عنوان نماد دولت هخامنشي در سينه كوه ها و كاخ ها كنده شد .


حلقه مهر : (پيمان ) را در دست چپ گرفته و با دست راست در حال نيايش اهورامزدا است .بعد ها اين حلقه از سوي مردم جهان با همان مفهوم به كار گرفته شد و ويژه پيمان ازدواج شد .

سر : سر فروهر به گونه مردي سالخورده است تا با ديدن آن به ياد آوريم كه فروهر مانند بزرگان و افراد پير كه داراي دانش و تجربه فراوانند ما را راهنمايي ميكنند

دست ها : دست هاي فروهر بالاست. از اين رو كه هميشه به اهورامزدا توجه داشته باشيم و او را ستايش كنيم .در دست چپ حلقه مهر قرار دارد و باور بر اين است كه به دل نزديكتر است


بال ها : بالهاي فروهر باز است .چون با ديدن بالهاي باز انديشه انسان متوجه پرواز شده و به ياد مي آورد كه فروهر او را به سوي پيشرفت و سربلندي راهنمايي ميكند .


هر بال خود داراي سه بخش است كه نشانه انديشه نيك و كردار نيك و گفتار نيك است


دايره ميان شكل : اين دايره نشان دهنده روزگار بي پايان است به اين چم (معنا ) كه هر كرداري در اين زندگي صورت گيرد نتيجه آن در همين جهان به انسان باز ميگردد و اثر آن باقي خاهد ماند .

دامن :دامن فروهر سه بخش دارد .كه انديشه نيك و گفتار نيك و كردار نيك است


دو رشته آويخته : اين دو رشته نشانه( سپنتا) مينوي خوب و انگره مينوي بد است .

در آخر من خود به اين نگاره اينگونه مينگرم كه : نمادي است از دولت هخامنشيان كه سمبل آزادي برابري و دموكراسي هخامنشياني كه ايران را سمبول برترين كشور دنيا نشان دادند و در دوران حكومتشان ايراني با احترامترين مردم روي كره زمين بود .و امروز اين نگاره سمبولي از مقاومت منفي در مقابل مذهب حاكم است نمادي از مقابله با فرهنگ تازيان.... وكساني كه عامل تازيانند اين نماد ملي را به سخره نگيرندجاي بسي حيرت است ....


من يك غير مذهبي سكولار هستم ولي اين نگاره را به گردنم ميآويزم تا به تازي پرستان بگويم كه :

ما هستيم


MAJID KAVEH

گروه ادبستان کاوه آهنگر

http://groups.yahoo.com/group/Adabestan-Kaveh-Ahangar/



چرا در انتخابات شرکت نمیکنم؟

چرا در انتخابات شرکت نمیکنم؟
.
وجدان و شرف من به من اجازه نمیدهد که به نظامی رائ بدهم که شرفو ناموس مردم ایران را بر باد داده است. اگر رائ بدهم، معنایش این است کهتجاوز این نظام را به شرف و ناموس مردم تایید کرده‌ام و خرید و فروشدختران ایرانی‌ را قبول کرده ام. طبق نوشته‌های روزنامه های پاکستانی،روزی سی‌ تا چهل دختر ایرانی‌ در بازار کراچی‌ خرید و فروش میشود.
.
وجدان و شرف من به من اجازه نمیدهد که به نظامی رائ بدهم که سیاست منظمیبرای فقیر سازی مردم اجرا کرده است بصورتی که ۷۰ تا ۸۰ درصد ساکنان تهرانفقیر هستند در حالیکه در این ۳۰ سال کشور‌های فقیری مثل مالزی، هند، چینبه رفاه بسیا زیادی دست یافته ا‌ند. ما در سالی‌ که انقلاب شد، درامدسرانه ای-۲۵۰۰ دلار- مساوی کره جنوبی و تایوان داشتیم. اکنون درامد سرانهکره جنوبی ۲۶،۰۰۰ دلار و تایوان ۳۱،۹۰۰ دلار است و درامد سرنه ایران به۵،۰۰۰ دلار هم نمیرسد. اگر این نظام منفور و بیلیاقت روی کار نیامده بود،اکنون مردم ایران در رفاه کامل زندگی‌ میکردند. رائ دادن به این انتخاباتپذیرفتن سیاست فقیر سازی مردم و مجبور کردنشان به کلیه فروشی و فساداست.
.
وجدان و شرف من به من اجازه نمیدهد که به نظامی رائ بدهم که برای مردمشکمترین امکانات بهداشتی را فراهم نکرده است. یک تحقیق در چند سال پیشنشان داد که از ۵۰۰ دختر در تهران فقط ۱۵ نفر سالم بودند و از ۵۰۰ دختردر شهرستان‌ها فقط ۱۰ نفر. جامعه ایران هر گز از نظر جسمی و روانی تا اینحد بیمار نبوده است. دلیلش هم واضح است. بودجه سرانه بهداشت در ایران ۱۰دلار است؛ در اروپا ۳۵۰۰ دلار و در آمریکا ۶۰۰۰ دلار. وجدان نمی پذیرد کهدر جامعه آی چنین بیمار، بودجه آی چنان کم اختصاص داده شود و سالی‌ یک۱،۲۰۰،۰۰۰ دلار به حزب الله بدهند.
.
وجدان و شرف من به من اجازه نمیدهد که به نظامی رائ بدهم که در آننادانان دانایان را میکشند و کارهای بزرگ را به آدم‌های کوچک میدهند.درنظامی که سعید سیرجانی و مختاری را میکشند و ریاست جمهوری را با تقلب بهنادان کوچکی مثل احمدی نژاد میدهند رائ دادن همانا به معنی تایید کشتنبزرگان و بالا بردن نادانان جنایتکار است. هر دانایی که به هنگام کشتهشدن دانای دیگری سکوت کند، زمینه کشته شدن خود را فراهم میکند.
.
وجدان و شرف من به من اجازه نمیدهد که به نظامی رائ بدهم که بالاترین رقماعدام‌ها را در دنیا به نسبت جمعیت خود دارد. کودکان را در جلو مردم بهدار می‌‌اویزد، بزرگان را به جرم‌های نکرده میکشد.سنیان را می‌خواهد بهزور شیعه کند و شیعه‌ها را به جرم نداشتن عقیده به ولایت فقیه از قدرتدور کند. هر کس در مقابل بی‌ عدالتی به دیگران سکوت کند، به ظالمان اجازهمیدهد که به او بی‌ عدالتی کنند. اگر مردم ظلم را نپذیرند، ظلم اتفاق نمیافتد.
.
وجدان و شرف من به من اجازه نمیدهد که به نظامی رائ بدهم که در مدیریت وکار ایی از ۱۰۰ نمره ۱۵ گرفته است. در زمان حاضر بدترین عیب یک رژیم بی‌لیاقتی اوست. رضا شاه با ۲ قران مالیات شکر راه آهن سرتاسری از شمال بهجنوب و از شرق به غرب را کشید. جمهوری اسلامی با ۳۱۵ میلیارد دلاردر چهارسال درامد نفت و گاز و پتروشیمی نتوانست بم را به بلوچستان وصل کند. منشرم می‌کنم که به چنین نظامی مشروعیت و قانونیت بدهم.
.
وجدان و شرف من به من اجازه نمیدهد که به نظامی رائ بدهم که وجدن فردی وعمومی را چنان از بین برده است که هیچکس از نارحت کردن دیگران نارحتنمیشود، از بی‌ آبرو کردن دیگران احساس شرم نمیکند، از دزدی کردن خجالتنمیکشد، از دروغ گویی عار ندارد، از حق کشی احساس نه آرامی نمیکند. نه،من به چنین نظامی رائ نمیدهم. این را هم میدانم که عده ای مجبورند در اینانتخابات شرکت کنند، ولی معنی شرکت کردن در انتخابات این است که آنهاهمیشه مجبور بمانند و همیشه مجبور شوند به کسانی رائ دهند که اینهمهمصیبت را بر سرشان آورده ا‌ند
.
BLACK BOX



گروه ادبستان کاوه آهنگر

http://groups.yahoo.com/group/Adabestan-Kaveh-Ahangar/