۱۳۸۸ شهریور ۱۰, سه‌شنبه

يه سوال پرسيدم چرا اينطوري جواب ميدي؟ فرمانده تو صدا كن ببينم

حاجي عصباني:‌ "يه سوال پرسيدم چرا اينطوري جواب ميدي؟ فرمانده تو صدا كن ببينم!"

بهش گفتم حاجي الان براي چي گاز انداختن؟ خودت كه ديدي همه داشتن خطبه ها رو گوش ميكردن. قبول ميكني اگه بگم اينها خودشون دنبال اغتشاش و درگيري اند؟ گفت نه پسر، اينطور هم نيست، حتما اشتباهي گاز انداختن يا از دستشون در رفته!!! جمعه تو خيابان شرقي دانشگاه تهران جمعيت زيادي جمع شده بودن. موقع سخنراني تقوي، مردم بيشتر شعار ميدادند و كاري با تقوي نداشتن. نزديكي جايي كه من ايستاده بودم آخوندي نشسته بود و منتظر بود نماز شروع بشه. به حركاتش دقت ميكردم. عصباني بود و زير لب نميدونم ذكر ميگفت يا فحش ميداد. وقتي شعار ميدادن "مجتبي بميري، رهبري رو نبيني" يا "بسه ديگه دروغ گو، اكبر هاشمي كو؟(خطاب به تقوي)"، به نشانه تاسف سري تكون ميداد و زير لب چيزهايي ميگفت.
تا اينكه موقع خطبه اول هاشمي شد و موسويون نشستند و آروم و بي صدا مشغول گوش دادن حرفهاي هاشمي شدن. همه تو سكوت داشتن گوش ميدادند كه يكي از برادران مخ لس بسيجي(يكي از لش ها) گاز اشك آوري انداخت و ... . وقتي گاز به ما رسيد و چشم حاج آقا هم شروع به سوزش كرد، اكثرا بلند شده بودن و داشتن از اونجا دور ميشدن. حاجي هم بلند شد و خودشو به يكي از آتيشها رسوند تا سوزشش چشمهاش كمتر بشه. من هم همونجا بودم ، بهش گفتم حاجي الان براي چي گاز انداختن؟ خودت كه ديدي همه داشتن خطبه ها رو گوش ميكردن. قبول ميكني اگه بگم اينها خودشون دنبال اغتشاش و درگيري اند؟ گفت نه پسر، اينطور هم نيست، حتما اشتباهي گاز انداختن يا از دستشون در رفته!!!
خلاصه قرار شد براي اثبات به من و اطرافيان بريم پيش بسيجيها تا بهمون بگن كه اشتباهي گاز انداختن. پشت سر حاجي راه افتاديم و باهاش رفتيم پيش همون لشگر مخ لس. از پشت نرده ها به يكي از ميليشاها گفت: "خسته نباشي پسرم" طرف يه نگاهي كرد و جوابي نداد، حاجيمون! پرسيد: "پسرم چرا گاز انداختيد، مگه از دستتون در نرفت؟" طرف هم جواب داد:"به تو ربطي نداره، برو اينجا نايست." حاجي عصباني گفت:‌ "يه سوال پرسيدم، چرا اينطوري جواب ميدي؟ فرمانده تو صدا كن ببينم!" فرمانده اش كه عقب تر ايستاده بود، به سربازش كه داشت باتومش رو در مياورد گفت:"كاظم نذار ك...شعر بگه، بزن تو دهنش!" كه ما حاجي بيچاره رو كشيديم عقب و... . حاجي غمگين و سرافكنده باهامون خداحافظي كرد و رفت. فكر نميكنم بازم رغبت كنه بره نماز جمعه.

from
نگاه از چپ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر